
دوستان اهل بيت در مشرق اسلامى
در اردبیهشت ماه 1390 برابر اپریل 2011 در سفری به باختر این سرزمین، دیدارهای سودمند چون قند مکرر با دوست دیرین، سخنور و ادیب بزرگ روزگار ما جناب استاد واصف باختری میسربود. این دیدار که به تخمین استاد پس از سی سال میسر می شد، برای نگارنده یاد آور روزگار جوانی و هزاران خاطرۀ شیرین بود، که آن موضوع یادداشتی دیگر خواهد شد. در یکی از نشستها، جناب استاد واصف باختری فرمود که ای کاش سطری چند در باب ارادت مردمان سرزمین بلخ و کابل و آن بوم و بر به دودمان پیغمبر اسلام می نوشتی. گفتم که حدود پانزده سال پیش چنین مطلبی نوشته ام که پندارم همان زمان در مجلّۀ مشکوة به طبع رسید، ولی دریغ که اکنون دستم به آن نمی رسد که دوباره به معرض دید دوستان بگذارم و ایشان گفت که کاش آن مطلب را بیابیم. اکنون از اتفاق نیک این مطلب را در صفحۀ حوزه یافتم*اندکی آن را ویراسـتم و با تشکر ازآن عزیزان که امکان استفادۀ مجدد مقاله را میسر ساختند، اینک آن را به نظر مبارک دوستان قرار می دهم.
مردمان مشرق اسلامى، از بخارا تا سراسر خراسان بزرگ و افغانستان، از همان آغاز به خاندان و دودمان نبوت، ارادت و احترام خاصى داشتهاند.
همزمان با تشرف مردمان اين سرزمينها به آيين برگزيده اسلام، گروههاى كثيرى از علويان و احفاد پيامبر بزرگوار به سرزمينهاى بخارا، سمرقند، خوارزم، ترمذ، بلخ، قندز، هرات و غزنين آمده رحل اقامت افكندند و از مقام و منزلتى والا نزد همگان برخوردار بودهاند.
پسر عم پيامبر اسلام در سمرقند
از خويشاوندان پيامبرصلى الله عليه وآله، نخست قثمبن عباس، پسر عم آن حضرت كه به روايتسيرهنگاران، شباهتبسيارى به حضرت داشت، در اواسط سده اول هجرى به خراسان آمد و در سمرقند درگذشت و يا به شهادت رسيد. (1)
آرامگاه قثمبن عباس در همه روزگاران زيارتگاه خاص و عام بوده و چون گروهى اعتقاد به زنده بودن و رجعت او داشتهاند، به شاه زنده معروف شده است. بناى آرامگاه «شاهزنده» كه معماران خراسانى در اعصار مختلف از روى ارادت به تعمير و اضافات آن همت گماشتهاند، امروز يكى از زيباترين و باشكوهترين آثار باستانى اسلامى در سمرقند - جمهورى ازبكستان - است.
مؤمنان سمرقند معتقدند كه ثواب زيارت قثمبن عباس با ثواب يك حج پياده برابر است. (2)
ابوخالد كابلى صحابى ائمهعليهمالسلام
در بررسى پیشینۀ تولاى مردمان اين سرزمين به اهل بيت پیامبر به نكته جالبى برمىخوريم و آن اين كه يكى از متقدمين ارادتمندان و مشتاقان اهل بيت عليهمالسلام در سده اول هجرى از سرزمين كابل برخاسته است. او ابوخالد وردان كابلى است. ابوخالد كابلى خدمت و مصاحبت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را دريافته و روزگارى نيز در خدمت محمد حنفيه به سر برده و معتقد به امامت وى بوده است.
ابوخالد كابلى حقيقت امامت علىبن حسين عليهالسلام را از محمد حنفيه دريافت و به خدمت ايشان شتافت و ملازمت آن حضرت را برگزيد و درشمار اصحاب معتمد و خاص درآمد و محب معتقد و مخلص امام گشت.
موارد متعددى از دلايل امامت حضرت سجادعليهالسلام در مآخذ اماميه آمده است كه يا راوى آنها ابوخالد كابلى است و يا در رخدادهاى ياد شده شخصا حضور و شركت داشته است. در حق اين كابلى نيكفرجام، از امام جعفر صادقعليهالسلام روايت كردهاند كه پس از شهادت امام حسينعليهالسلام مردمان جز سه تن از عقايد خويش برگشتند، و آن سه تن ابوخالد كابلى، يحيىبنام طويل و جبيربن مطعم بودند كه ديگران به آنان پيوستند و شمار مؤمنان فزونى گرفت.
ابوخالد را در شمار پنج تن از شيعيان امام علىبن حسين زينالعابدينعليهالسلام نام بردهاند. و به روايت ابنشهرآشوب ابوخالد كابلى در روزگار امامت آن حضرت براى ديدار مادر خويش به كابل سفر كرده است. (3)
حمایت خراسانیان از علویان در برابر عباسیان
هنگامى كه امويان بر ممالك اسلامى حكومت داشتند، مردمان خراسان و مشرق اسلامى از آل پیغمبر حمايت مىكردند و نهضت ابومسلم خراسانى در نيمه نخستسده دوم هجرى بر همين فكر بنياد يافته بود. با آن كه سلطۀ امويان به سعى خراسانيان دوستدار آل پيمبرصلى الله عليه وآله از ميان رفت، ولى خلفاى عباسى، علويان را رقيب خويش شمرده، به آزار و اذيت آنان پرداختند; تا اين كه بسيارى از علويان و رجال آل پيمبرصلى الله عليه وآله به خراسان آمدند تا در حمايتخراسانيان طرفدار آل محمدصلى الله عليه وآله درامان باشند. (4)
ابوحنيفه كابلى و علويان
امام ابوحنيفه نعمانبن ثابت، صاحب مذهب حنفى، كه از مردمان كابل بود، نيز از علويان در برابر عباسيان حمايت مى كرد. او به تاييد قيام محمد نفس زكيه و برادرش ابراهيم علوى پرداخت و بيعت عباسيان را مكروه شمرد; تا اين كه منصور خليفه عباسى او را از كوفه به بغداد فرا خواند و پس از پانزده روز او را به زهر بكشت.
از ابن حماد - نواده ابوحنيفه - نقل كردهاند كه اميرالمؤمنين علىعليهالسلام در حق جد ابوحنيفه و دودمانش دعاى خير فرمود. (5)
مذهب حنفى، به زودى در خراسان و ماوراءالنهر رواج كامل يافت و بلخ، يكى از مراكز فقه حنفى گرديد; ولى چون حنفيان قديم حضرت اميرالمؤمنين علىعليهالسلام را نخستين مبدا فيوض نبوى و قدوه علم مىدانستند و سرچشمه فقه و تصوف صوفيان از آن منبع زلال جوشيده بود، به رجال آل محمد صلى الله عليه وآله و اصحاب ايشان ارادتى تمام داشتهاند.
إِنِّي رَضِيتُ عَلِيًّا قُدْوَةً عِلْمًا
كَمَا رَضِيتُ عَتِيقًا صَاحِبَ الْغَارِ
اختلاف امتى رحمة
به گفته شادروان استاد عبدالحى حبيبى، دانشمند فقيد افغان، با وابستگى و پيوندى كه ابوحنيفه و ياران و پيروان او با قدوه علم، اميرالمؤمنين علىعليهالسلام و ديگر ائمهعليهمالسلام داشتهاند، اختلافات فقهى و اخبارى ميان مذاهب حنفى و اماميه را از مقولۀ «اختلاف امتى رحمة» مىشمردهاند و دودمانها و رجال آل پيمبرصلى الله عليه وآله و علماى اماميه در سرتاسر خراسان و ماوراءالنهر همواره در كمال عزت و احترام زيستهاند و مراقد آنان هم در بلخ و هرات و جوزجان و ديگر بلاد زيارتگاه مردم است. (7)
يكى از علويانى كه در سدۀ دوم هجرى رهسپار مشرق عالم اسلامى شد، عبدالله اشتر علوى فرزند محمد نفس زكيه بود كه پدرش بر منصور عباسى خروج كرده بود. والى سند - عمربن حفص عتكى - كه به تشيع گرايش داشت، در147ق/764م مقدم اين بزرگزادۀ علوى را گرامى شمرد، ولى عبدالله در 151ق/768م در نبرد با هشامبنعمر تغلبى كشته شد. (8)
در پيرامون 200ق/815م پيوستگى روحى وعقيدتى مردم خراسان با آل پيامبر به درجهاى رسيده بود كه در رمضان 201ق/816م مامون خليفه عباسى ناچار شد براى جلب رضاى خراسانيان، امام علىبن موسىالرضاعليهالسلام را به ولايتعهدى خويش برگزيند و مردم خراسان آن قدر بر پيرامون امام گرد آمدند كه مامون در هراس افتاد و آن حضرت را مسموم ساخت. (9)
تاليف «من لايحضره الفقيه» در بلخ
درخور یادآوری است كه در سدۀ چهارم هجرى، طرح تألیف يكى از جوامع اربعۀ مشهور اماميه كه مدار استنباط احكام شرعى در اين مذهب است، در بلخ ريخته شد. شيخ صدوق مؤلف كتاب «من لايحضره الفقيه»، در مقدمه اين كتاب مىنويسد كه چون در ايلاق بلخ به ديدار سيد ابوعبدالله محمدبن حسن علوى معروف به نعمه رسيد، سيّد سخن از «من لايحضره الطبيب» محمدبن زكرياى رازى به ميان آورد و از شيخ صدوق خواست تا كتابى جامع در احكام دين تاليف كند و آن را «من لايحضره الفقيه» نام نهد. شيخ صدوق تالیف «من لايحضر» را در بلخ آغاز كرد و هم در بلخ آن را به پايان رسانيد.
وجود آن همه منابع و مآخذ و اسناد در حديث و فقه اماميه، در بلخ سده چهارم، كه براى شيخ صدوق امكان تاليف چنين اثر عظيمى را فراهم ساخته قابل توجه است. (10) اجازۀ شيخ صدوق به سيد نعمه علوى كه در يكى از نسخههاى خطى «من لايحضر» به نظر رسيده توقف شيخ را در حدود چهار سال يا بيشتر در بلخ مسلم مىسازد.
در همان عصر در بلخ فقيهى بود كه به ابوحنیفۀ صغير شهرت يافته بود. او ابوجعفر محمد هندوانى بود. از او نقل كردهاند كه در آغاز اشتغال به درس و تعليم از ناتوانى در فهم مسايل در رنج بود، تا شبى اميرالمؤمنين علىعليهالسلام را در خواب ديد كه دو انگشت مبارك در دهان او نهاد و تا به كام رسانيد و آن گاه دعا گفت. ابوجعفر مىگفت كه بر اين رؤيا سالى تمام نگذشت كه «تمّ لى ماتمّ». (11) شاگرد فقيه هندوانى، ابوليثسمرقندى، فقيه حنفى و عالم كثيرالتاليف كه او نيز در بلخ مىزيست در تاليفات خويش مكرر به روايت احاديث و ادعيه از ائمه و ذكر سجاياى اميرالمؤمنين على عليهالسلام و ديگر ائمه اماميه بخصوص امام حسنبن علىعليهالسلام، امام علىبن حسينعليهالسلام و امام جعفر صادقعليهالسلام پرداخته و ارادت مخلصانه خويش را به آن بزرگواران اظهار داشته است. نمونههايى از اين مقتبسات را مىتوان مخصوصا در دو كتاب «تنبيهالغافلين» و «بستان العارفين» او ديد. (12)
عالمان امامی سمرقندى
محمدبن عمربن عبدالعزيز كشى، صاحب رجال معروف و محمدبن مسعود عياشى فقيه و مفسر صاحب تفسير معروف عياشى، هر دو از عالمان بزرگ اماميه در سده چهارم هجرى و از پرورش يافتگان سمرقند بودند. (13)
علويان در روزگار غزنويان و سلاجقه
در روزگار غزنويان و سلاجقه نيز علويان خراسان و صدور و نقباء آنان جاه و جلال خاص و نفوذ فراوان و دست گشاده داشتهاند.
غزنويان، خاصه سلطان محمود، در حالى كه مىكوشيدند تا خلفاى عباسى را از خود راضى و خشنود نگهدارند، در عين حال نمىخواستند علويان و پيروان اماميه خراسان را - كه رعاياىشان بودند - آزرده خاطر سازند.
در سال403ق هنگامى كه تاهرتى رسول الحكيم - خليفه فاطمى مصر - به دربار سلطان محمود آمد، به روايت گرديزى، سلطان « مر آن رسول را پيش خود نگذاشت و بفرمود تا او را به حسنبن طاهربن مسلم علوى سپردند و حسن تاهرتى را به دستخويش گردن زد» (14) .
آرامگاه يحيىبن زيد در سرپل خراسان
بناى آرامگاه و كتيبه مرقد يحيىبن زيدبن علىبن حسينعليهالسلام كه در 125ق به شهادت رسيد، در شهر «سرپل» در شمال افغانستان واقع و ازابنيه روزگارغزنويان است. بر كتيبه اين آرامگاه نام جمعى از شيعيان اهل بيت عليهمالسلام ديده مىشود و به دنبال مسلم و نصربن سيار و وليد عبارت «لعن ...» آمده است. به قول مرحوم استاد عبدالحى حبيبى: با آن كه اين آرامگاه در كانون حنفيان بلخ واقع شده بود و تلعين امويان در بين حنفيان جواز نداشت، ولى بنابر احترام اين شخصيت مظلوم آل محمدصلى الله عليه وآله، كتيبه تاكنون بر همان حالت قديم باقى مانده است. (15)
نقل جنازۀ دبیر از غزنى به مشهد مقدس
نمونه ديگرى از تولاى رجال والا مقام دربار غزنه به دودمان پيامبرصلى الله عليه وآله وصيت عراقى دبير است. ابوالحسن عراقى دبير كه از درباريان عاليرتبه دربار غزنه بود و در429ق در غزنه درگذشت، با وجود بعد مسافت و دشواريهاى موجود در آن زمان، وصيت كرد كه تابوتش را به مشهد امام علىبن موسىالرضاعليهالسلام نقل بدهند. او كاريز مشهد مقدس را كه خشك شده بود، بازسازى و روان كرد و كاروانسرايى برآورد و ديهى سبك خراج بر كاروانسرا و كاريز وقف كرده بود. (16)
برخى از مداحان آل پيمبرصلى الله عليه وآله در سده چهارم و پس از آن و مدح علويان
كسائى مروزى شاعر والامقام سده چهارم زيباترين و سوزناكترين مرثيههاى سيدالشهدا را از آن روزگار به يادگار گذاشته است. او در قصيده بلند بالايى مىگويد:
دست از جهان بشويم، عز و شرف نجويم
مدح و غزل نگويم، مقتل كنم تقاضا
ميراث مصطفى را، فرزند مرتضى را
مقتول كربلا را، تازه كنم تولا
آن نازش محمد ، پيغمبر مؤبد
آن سيد ممجد، شمع و چراغ دنيا
آن مير سر بريده، در خاك خوابنيده
از آب ناچشيده، گشته اسير غوغا (17)
اكنون كه از سخنسراى مرو ياد كرديم، بيجا نيست كه از فرزند فرغانه شاعر حنفى مذهب سده هفتم هجرى سيف فرغانى هم سخنى بگوييم. سيف فرغانى در قصيده دلنشينى در مرثيه شهيدان كربلا مىگويد:
اى قوم در اين عزا بگرييد
برکشتۀ كربلا بگرييد
با اين دل مرده خنده تا چند؟
امروز در اين عزا بگرييد
فرزند رسول را بكشتند
از بهر خداى را بگرييد
از خون جگر سرشك سازيد
بهر دل مصطفى بگرييد... (18)
اديب صابر ترمذى (منسوب به ترمذ بر كرانه آمو)، شاعر والامقام سده ششم هجرى، قصايد متعددى در مدح صدر اجل تاج المعالى سيد مجدالدين ابوالقاسم علىبن جعفر موسوى علوى رئيس خراسان گفته است كه در ديوان او درج و موجود است. قصايد موجود اديب صابر ترمذى در ستايش اين صدر سادات و علوى رفيع مقدار چندين برابر مدايح او در حق سلطان بزرگ روزگارش - سنجر - است. از مدايح اديب صابر درمىيابيم كه چگونه رئيس علويان خراسان در مقام و منزلت و داد و دهش با سنجر برابرى مىكرده و گاه از او فراتر مىرفته است. صابر در قصيدهاى اين سيد علوى را چنين مىستايد:
...اسلامرابه مرتبت فتح مكهاى
انصاف رابه منزلت روزمحشرى
گر شرق و غرب ملك شهنشاه سنجر است
زين ملك اختيار شهنشاه سنجرى
هر چند نيست لشكر سلطان عدد پذير
تو ميزبان و معطى سلطان و لشكرى...
گر عنصرى ز نعمت محمود نام يافت
آن يافتم ز تو كه ز محمود عنصرى... (21)
در قصيده ديگرى مىگويد:
سبط رسول، سيد مشرق كه ذات او
فهرست فخر آدم و حوا شود همى (20)
در قصيده ديگرى گفته است:
سفينۀ نوح آل مصطفايند
تو صدر و بدر آن فرخنده آلى
يا:
وارث جعفر صادق على بن جعفر
آن كه صد شاه سزد نائب يك جعفر او
آن خداوند كه حيدر دل و زهرا نسب است
شيعت حيدر و زهرا همه خدمتگر او
در معالى و معانى چه طمع دارى از آنك؟
على و فاطمه باشد پدر و مادر او
ديگر شاعران آن روزگار از جمله انورى، معزى و مسعود سعد نيز اين خانواده را مدح گفتهاند. اين مدحها نشان دهنده عزت و احترام علويان و پيروان اماميه در خراسان است.
در روزگار تيمورى
اقبال تيموريان و رجال دربار هرات به علويان و تولا و ارادتشان به دودمان پيامبر بزرگوار، بسيار روشن و مستغنى از شرح و تفصيل است. دانشمندانى چون امير جمالالدين عطاءالله حسينى و چند تن ديگر از خاندان او در خراسان از نفوذ فوقالعادهاى برخوردار بودهاند.
اشعار مولانا نورالدين عبدالرحمن جامى (898 ق) در مدح امام علىعليهالسلام، و اولاد و احفاد آن حضرت از زيباترين نمونههاى مناقب ائمۀ اماميه است:
جامى قصيده بلندبالايى در ستايش اميرالمؤمنين علىعليهالسلام دارد، با اين مطلع:
اصبحت زائرا لك يا شحنة النجف
بهر نثار مقدم تو نقد جان به كف
و از زيارت مرقد مطهر سيدالشهداعليهالسلام چنين ياد مىكند:
كردم ز ديده پاى سوى مرقد حسين
هستاين سفربه مذهبعشاق فرضعين
خدّام مرقدش به سرم گرنهندپاى
حقاكهبگذرد سرم از فرق فرقدين
از قاف تا به قاف پر است از كرامتش
آن به كه فتنه جوى كند ترك شيد وشين...
قصيده جامى در مدح امام علىبن موسىالرضاعليهالسلام نيز بسيار دلنشين است:
سلام على آل طاها و ياسين
سلام على آل خير النّبييّن
سلام على روضة حل فيها
امام يباهى به الملك والدين
امام بحق شاه مطلق كه آمد
حريم درش قبلهگاه سلاطين
علىبن موسى الرضا كز خدايش
رضا شد لقب چونرضا بودشآيين
پى عطر روبند حوران جنت
غبار درش را به گيسوى مشگين
اگرخواهى آرى بهكف دامن او
برودامنازهرچهجزاوستبرچين... (21)
نيز در ستايش امام سجادعليهالسلام و مناظره فرزدق با هشامبن عبدالملك اموى در مثنوى با مطلع:
پور عبدالملك به نام هشام
در حرم بود با اهالى شام
داد سخن داده است. او ضمن اين مثنوى در مدح امام زينالعابدين و معرفت مقام حضرت مىگويد:
آن كس است اين كه مكه و بطحا
زمزم و بوقبيس و خيف و منا
حرم و حل و بيت و ركن و حطيم
ناودان و مقام ابراهيم
مروه، مسعى، صفا، حجر، عرفات
طيبه و كوفه، كربلا و فرات
هر يك آمد به قدر او واقف
به علو مقام او عارف
قرةالعين سيدالشهداست
غنچهء شاخ دوحۀ زهراست
ميوه باغ احمد مختار
لالۀ راغ حيدر كرّار
جامى در آخر اين داستان مىگويد:
مادح اهل بيت در معنى
مدحت خويشتن كند يعنى:
مؤمنم موقنم خداى شناس
وز خدايم بود اميد و هراس...
دوستدار رسول و آل ويم
دشمن خصم بد خصال ويم...
اين مثنوى و داستان طولانى است که بيتى چند ازآن بر طريق اشارت نقل شد. (22)
اصطلاح «روضهخوانى» از كجا آمده است؟
اصطلاح روضه خوانی
جالب است كه مىبينيم اصطلاح « روضه خوانی»، پيش از روزگار صفويان، و در هرات، در روزگار سلطانحسين بايقرا به ميان آمد. ملاحسين واعظ كاشفى سبزوارى كتاب «روضةالشهداء» را در بيان وقايع عاشورا تاليف كرد. اين كتاب را در مجالس مىخواندند و استماع مىكردند و بر مظلوميتشهيدان كربلا اشك مى ريختند و اين طريقت مذهب خاصى نبود بلكه مجالس عام بود. همين مجالس را «روضهخوانى» ناميدند، یعنی مجلس خواندن کتاب روضة الشهدا، و اين اصطلاح بتدريج عموميتيافت. (23)
آوردهاند كه سلطانحسين بايقرا ( - 912ق) پادشاه تيمورى خراسان گرايش خاصى به ائمه و اهل بيتعليهمالسلام داشت، چنان كه به سيدعلىبن عابد واعظ قاينى مقيم هرات دستور داد كه نامهاى ائمه اماميه را در خطبه ياد كند. (24)
علاقۀ علماى كابلى در سده 11ق به اجتهاد
شيخ مهذبالدين احمدبن عبدالرضاى بصرى عالم امامى كه تاليفات متعددى در كلام، اصول، رجال، حديث و فقه دارد، كتاب «عمدةالاعتماد فى كيفية الاجتهاد» را در 1080ق در كابل و «التحفة النجفية» را در قندهار تاليف كرده و در مقدمه «عمدةالاعتماد» ياد كرده كه آن كتاب را به خواهش بعضى از مردمان كابل تاليف كرده است. (25)
زائران اميرالمؤمنين عليهالسلام در بلخ
در عصر حاضر، همچون قرون ماضيه، تربت منتسب به شير يزدان، سخى، شاهمردان، امام علىعليهالسلام در مزار شريف، مركز ام البلاد بلخ، از جلال و شكوه خاصى برخوردار و زيارتگاه و مطاف و ملجا و دارالشفاى خاص و عام است. و شاهد صادقى استبر محبت و ارادت مسلمانان اين بوم و بر به آن بزرگوار. زائران مزارشريف نه تنها مردمان داخل كشوراند، بلکه از ماوراء النهر و پاكستان و هند نيز به آن حريم محترم روى مىآورند. جامى در حدود شش قرن پيش در باب مزار شريف فرموده است:
گويند كه مرتضى على در نجف است
در بلخ بيا، ببين كه بيتالشرف است
جامى نه عدن گوى نه بينالجبلين
خورشيد يكى و نور آن هر طرف است
و اين ابيات ابوالمعانى عبدالقادر بيدل زبانزد اهل حال و صاحبدلان و معرفت آشنايان آن ديار است:
كدامينشيريزدانمرتضى آن سروركامل
كه مىخوانند مردانحقيقتشاه مردانش
لببتگربهتصديقولايش«ياعلى»گويد
به نورى آشنا گردد كه آرد كعبه ايمانش
علم مبارك اين مزار فيض آثار، بر طبق سنت ديرينه، هر سال در روز نوروز در صحن مزار برافراشته مىشود و تا چهل روز برافراشته است و هر روز هزاران مشتاق مخلص و بيمار و نيازمند به آن درگاه مىشتابند و هر سال گروهى بيمار شفا مىيابند و بسا نيازمندان كه به مقصد مىرسند.
نظير همين مراسم در مزار سخى در كابل، مزار يحيى بن زيد در سرپل، مزار امام صاحب در قندز، مزار سيد جعفر مجرد در اوپيان شریف (يا هوفيان) پروان، مزار سيدناصر علوى (ناصرخسرو) در يمگان بدخشان و چند جاى ديگر برگزار مىگردد.
مزارات امامزاده عبدالله بن جعفر طيار و قاسم بن جعفر صادقعليهالسلام و عبدالواحد حسنى شهيد در هرات داراى ابنيه باشكوه باستانى و زيارتگاه خراسانيان است.
در پايان اين مقال مختصر كه اندكى از بسيار به عرض رسيد، خاطرنشان مىگردد كه مسلمانان سرزمينهاى مشرق اسلامى كه امروز كشورهاى افغانستان، پاكستان، تاجيكستان، ازبكستان، تركمنستان و جز آنها را دربر می گیرد، به هر مذهب و طريقتى كه پابند بودهاند، محبت و دوستى دودمان و خاندان رسولالله را هميشه با خود داشتهاند و همه مذاهب و طرايق اين سرزمينها در كمال يگانگى و اخوت با هم مىزيستهاند و اگر گاهى خللى پيش آمده و مشكلى و نفاقى در ميان افكنده شده و آتشى برافروخته گشته، از جانب دشمنان و به دست عوامل اجانب و استعمار و در جهت تضعيف اين ملتها بوده است. در چنين موارد هم غالبا الفت و يگانگى اين مردمان دست بالا را داشته كه خاك حسرت بر ديده دشمنان افكندهاند و اين نداى مقدس به فريادشان رسيده است كه: «واعتصموا بحبل الله جميعا ولاتفرقوا».
آصف فكرت
مجلّۀ مشکوة، بنياد پژوهشهاى اسلامى
پىنوشتها
1- تاريخ يعقوبى، 2/117 و237.
2- تاريخ بخارا، 240 (تعليقات).
3- اختيار معرفةالرجال، 115; كتاب الرجال برقى 8; رجال ابن داوود(ع)39; مناقب العلماء ابنشهرآشوب145; نيز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، ذيل «ابوخالد كابلى».
4- هزاره شيخ طوسى 88 (مقاله استاد حبيبى).
5- الفهرست 374 (هامش).
6- فضايل بلخ 44.
7- هزاره شيخ طوسى83.
8- افغانستان بعد از اسلام 872.
9- تاريخ الاسلام السياسى 2/163; افغانستان بعد از اسلام 872.
10- كتاب من لايحضره الفقيه، مقدمه; الذريعه، ذيل من لايحضره الفقيه; مرحوم استاد حبيبى نيز به اين تاليف و ماجراى آن اشاره كرده است، هزاره شيخ طوسى.
11- فضايل بلخ363.
12- دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، ذيل «ابوليثسمرقندى»; بستان العارفين و تنبيه الغافلين، صفحات مختلف.
13- رجال النجاشى 350، 372; هزاره شيخ طوسى86.
14- زين الاخبار 181.
15- مقاله استاد عبدالحى حبيبى در «هزاره شيخ طوسى».
16- تاريخ بيهقى، چاپ خليل رهبر، 870.
17- كسائى مروزى، زندگى و انديشه او59-67.
18- ديوان سيف فرغانى176-177.
19- ديوان اديب صابر ترمذى 114-116.
20- همان، 72-73.
21- ديوان جامى.
22- هفت اورنگ، سلسلةالذهب 141-145.
23- روضةالشهداء مكرر چاپ شده; نيز نگاه كنيد به الذريعه، ذيل روضة الشهداء.
24- بهارستان آيتى 220; الذريعه، ذيل ديوان واعظ قاينى.
25- الذريعه، ذيل «عمدةالاعتماد» و چند كتاب ديگر; دايرةالمعارف بزرگ اسلامى ذيل «احمدبن عبدالرضا» به قلم نگارنده
*.www .hawzah .net /Per
Magazine /me/044/me04407.asp
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .