الف ندارد...!دلم برای الف می سوخت. زیرا الف نا دار بود؛ هیچ نداشت. و این از نخستین درسهایی بود که با یاد گرفتن آن می دانستم الف چیزی ندارد؛ هیچ ندارد. دلم می خواست یکی از ث بگیرم و به الف بدهم، تا هم الف چیزی داشته باشد و هم ث یکی را به همنشین نادارش بدهد. این کار را کردم اما تنبیه شدم. به من گفتند که با این کار الف را از الف بودن و ث را از ث بودن انداخته ام. ث را ت ساخته...
شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷ ساعت ۵:۲۶