ماجرای گل (2)یک عمر می توان سخن از زلف یار گفتدر بند آن مباش که مضمون نمـــانده استدوست عزیزی، زنگی با محبت نواخت و از نگارنده خواست تا درین بهار خرم با رنگ و بوی طیب که یزدان گیتی را صدهزار نزهت و آرایش عجیب بخشیده است، باز هم از گل و بهار بنویسم، به شرطی که همان رنگ و بوی پیشینه را داشته باشد و همچنان خواننده را به یاد آن روزهای کهن و شیرین بیندازد.گـُـل صبحدم از...
چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۶ ساعت ۲:۳۲