موضوعات
آمار بازدید
بازدیدکنندگان تا کنون : ۵۴۱٫۶۰۱ نفر
بازدیدکنندگان امروز : ۳ نفر
تعداد یادداشت ها : ۱۱۴
بازدید از این یادداشت : ۵٫۱۶۳

پر بازدیدترین یادداشت ها :
<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: blue"><font face="Times New Roman"></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><b><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 16pt; COLOR: blue"><font face="Times New Roman">با روان فرهادی</font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 16pt; COLOR: blue"></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: fuchsia"><font face="Times New Roman">دانشـــمندی ذوفــــنون</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 16pt; COLOR: blue"></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt"><font face="Times New Roman">سال 1353 بود و<span style="mso-spacerun: yes">  </span>مرخّصی سالانه را در ایران<span style="mso-spacerun: yes">  </span>می گذراندم که استاد روانشاد محمد تقی دانشپـژوه در دفتر کار جناب استاد ایرج افشار یزدی ،پریشان وار، احوال دکتر<span style="mso-spacerun: yes">  </span>روان فرهادی را، از من پرسید و<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به ستایش دانش و زباندانی روان پرداخت. استاد روانشاد دانش پژوه، که روان فرهادی را برای نخستین بار دیده بود، پس از آنکه فصلی در فضل سخندانی ودانش وی ایراد فرمود، به گونۀ مشخص تر شرح داد که ، گویا به همراهی استاد افشار،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در یک کنفرانس علمی – فرهنگی <span style="mso-spacerun: yes"> </span>در پاریس دیده بودند که شخصی که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>شرقی بودنش از سیما و ظاهرش نمایان بوده است، چنان با تسلط بر موضوع و بر زبان سخن می گفته که موجب اعجاب مرحوم استاد دانش پژوه شده، تا این که استاد افشار گوینده را به ایشان شناسانده اند که دکتر روان فرهادی سفیر کبیر افغانستان در پاریس است. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>مرحوم دانش پژوه که در آن روزها <span style="mso-spacerun: yes"> </span>شنیده بود روان از سفارت فرانسه برکنار و به کابل فراخوانده شده ، با چنان خاطرۀ نیکی که از ایشان در پاریس داشت، نگران حال و وضعیت روان بود. به ایشان گفتم که ایشان استاد بنده هستند و حالشان خوب است و در منزل استراحت دارند ومشغول نگارش و پژوهش و مطالعه اند. دقیق به<span style="mso-spacerun: yes">  </span>یاد دارم که استاد دانش پژوه فرمود:"<span style="COLOR: blue">آقا! این شخص چنان تسلطی بر زبان فرانسه و بر موضوعی که حرف می زد داشت که گویا به زبان مادریش حرف می زد</span>". <span style="mso-spacerun: yes"> </span>اندکی از آنچه از آن سال و پیش و پس از آن از روان به یاد دارم، خواهم نوشت؛ اما نخست از نخستین دیدار با استاد دکتر روان فرهادی دپلمات، سیاستمدار، ادیب،عارف، نویسنده، زبانشناس، مترجم، و شخصیتی دارای چندین فن و خصوصیت دیگر یاد کنم و این که چه هنگام و چگونه با روان آشنا شدم؟</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><b><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: fuchsia"><font face="Times New Roman">نخستین دیدار خدایار کابلی!</font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">سال، 1346 بود و نگارنده پرودیوسر (تهیه کنندهء) <span style="mso-spacerun: yes"> </span>برنامه های هنری و ادبی رادیو افغانستان. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>برنامه یی بود به نام "<span style="COLOR: blue">هنر و زندگی</span>" که با راهنمایی ا ستاد خویش، مرحوم صباح الدین کشککی، رئیس رادیو افغانستان، بخشی را در آن برای <span style="COLOR: blue">نقد کتاب</span> باز کرده بودیم. همانگونه که در جای دیگری هم نگاشته<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ام، کشککی خود با بزرگانی که تماس گرفتن با آنان برای ما آسان نبود، تماس می گرفت و آنان را راضی می ساخت تا کتابی تازه از چاپ برآمده را معرفی و نقد نمایند؛ بعد من یا همکار دیگری در وقت معین می رفتیم و با آن شخص در مورد مصاحبه می کردیم، یا او را به استودیو دعوت و مصاحبه را ضبط یا ثبت می کردیم. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">در آن ایـِّام <span style="mso-spacerun: yes"> </span>کتابی از دانشمند، قاضی و حقوقدان افغان، شادروان ولید حقوقی تازه چاپ و منتشر شده بود و افسوس که اکنون نام آن کتاب را به یاد ندارم. مرحوم کشککی به من گفت که داکتر صاحب روان فرهادی نقد و معرفی کتاب آقای حقوقی را بر عهده گرفته است. به این ترتیب قرار شد فردا<span style="mso-spacerun: yes">  </span>من به وزارت خارجه بروم و نظر دکتر روان فرهادی را در مورد کتاب دکتر ولید حقوقی بگیرم. کشککی گفت که دکتر روان گپ نمی زند که صدایش را ثبت کنی، بلکه باید نظرش را که می گوید، بنویسی تا توسط نطـّاق خوانده شود. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">فردای آن روز به<span style="mso-spacerun: yes">  </span>کاخ سفید ِ وزارت خارجه رفتم. رفتن دانشجویی به وزارت خارجه برای مصاحبه با مدیر عمومی (مدیر کـُلّ) <span style="mso-spacerun: yes"> </span>سیاسی، آن هم با شخصیتی که " <b><span style="COLOR: blue">ر و ان فــــر هـــــا د ی</span></b> "<span style="mso-spacerun: yes">  </span>نام داشت، در آن روزها کار سهل و ساده ای نبود. امّا برای من میسر شده بود و رفتم.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>دوستان می دانند که رفتن به اداراتی چون وزارت خارجه، به ویژه در کابل ِ آن روز، خامه ای و جامه یی می خواست هر چند که :</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="COLOR: blue"><font size="3"><font face="Times New Roman">چو جامه  سخن بی کم و کاست کن<span style="mso-spacerun: yes">  </span>--<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و یا جامه را با سخن راست کن</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><font size="3"><font face="Times New Roman"><span lang="FA">اما چون می پنداشتم که سخن و خامه بی عیب است! جامه را با خامه راست و آرایش ظاهری را بی کم و کاست کردم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>که نمودار ظاهری جوانی را هم یکی از لوازم رفتن به وزارت خارجه می پنداشتم.</span><span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span><span lang="FA" dir="ltr"><span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span> </span><span lang="FA">به راهروهای وزارت خارجه خرامیدم. از بس که تحت تأثیر شکوه و دبدبۀ دپلماتیک قرار گرفتم جوانی دکتر روان را از یاد بردم و روان مردی به کهنسالی تاریخ وزارت خارجه در نظرم جلوه گر شد. کمی گفت و اندکی پرسید و پاسخهایی شنید، تا نوبت به کتاب دکتر ولید حقوقی رسید. گفتنی است که تا آن روز من هیچ تجربه یی در نوشتن شارتهند (کوتاه نویسی و رمز نویسی) نداشتم و نوشتن همپای بیان روان را نه دشوار که نا ممکن می پنداشتم، اما غرور مثبت جوانی به فریاد رسید که: ای جوان ِ جویای نام! زنهار که سپر بر زمین نیفکنی و پاس نام بداری! او می گفت و من هم گویا سر تا پا قلم شده بودم و با تمام وجود بر روی کاغذ می دویدم. نه تنها جوهر از نوک قلم بیشتر از همیشه روان، بلکه عرق از سراپایم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به گونهء بی سابقه یی جاری<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بود. به میمنت و مبارکی تمام شد و من پرسیدم که نامتان را چسان و به چه صورتی بنویسم؟ گفت: سؤال خوبی کردی! بنویس: <span style="COLOR: blue">به قلم خدایار کابلی!</span></span></font></font></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><font size="3"><font face="Times New Roman"><span lang="FA">شگفتا! پس این برنامه یی که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>سپیده دم هر بامداد، پس از قرائت قرآن مجید و ترجمه و تفسیر، پخش می شود و می گوید: به قلم خدایار کابلی، نوشتۀ روان فرهادی است؟ <span style="mso-spacerun: yes"> </span>مدتها بود که آن برنامه را هر بامداد با صدای روانشاد مهدی ظفر یا کریم روهینا می شنیدم و خوشم می آمد.</span><span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span><span lang="FA" dir="ltr"><span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span> </span><span dir="rtl"></span><span dir="rtl"></span><span lang="FA"><span dir="rtl"></span><span dir="rtl"></span><span style="mso-spacerun: yes"> </span>عنوان برنامه "<b><span style="COLOR: blue">راه حق</span></b>" بود و آمیزه یی از نیایش و اخلاق. در مدتی مدید که این برنامه را می شنیدم، نمی دانستم که <span style="COLOR: blue">خدایار کابلی</span> همان دکتر <span style="COLOR: blue">روان فرهادی</span> است.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>خداوند نگارنده و همه را شایستۀ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>خدایاری سازد. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>به هر حال این سرآغاز آشنایی من با دکتر روان فرهادی بود. در دوران دانشجویی و، همزمان با آن، کار در رادیو، همیشه نگران فرصتی بودم که خدمت استاد برسم و همیشه این نگرانیها<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به دیدار می انجامید و بسیار سودمند بود؛ زیرا که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>استاد روان فرهادی نه تنها در دانش بلکه در فرهنگ نیز استاد من است. او در آموزش من که سعادت یافته بودم و در آغاز جوانی به او رسیده بودم هرگز کوتاهی نکرد. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>نه تنها با محبت و سفارش و گذشت که گاهی با خشونت هم مرا راهی راه حق می ساخت. مثلا ً جوانی و بازیگوشی و بی پروایی غالباً باعث می شد که من به تعیین وقت ملا قات دقت نمی کردم؛ اگر ساعت 4 بعد از ظهر قرار ملاقات داشتیم، من ساعت 4:30 حضور می یافتم. با پیشانی ترش استاد و ناراحتی ایشان روبرو می شدم. یک روز به من گفت که می دانی که در پانزده دقیقه، که آدم دیر کند، چه اتفاقاتی ممکن است رخ دهد. گاهی روشن تر و صریحتر مرا راهنمایی می فرمود. شاید بر اثر همان باشد که امروز در سپیدمویی هم، با هرکس قرار دیدار داشته باشم، حتما ً دقایقی پیش از وقت معین به "دیدارجای" حاضر می باشم. </span></font></font></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">مدتها دوستان و آشنایان بیش از آن که مرا به نام خودم بشناسند با نسبت شاگردی استادم می شناختند. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><b><span lang="FA" style="COLOR: fuchsia"><font size="3"><font face="Times New Roman">جناب متخصص</font></font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">دورۀ دانشجویی گذشت. به دلیلی، که بیان آن درینجا مناسب نمی نماید، نخستین سال کاری ام را در هرات به آموزش زبان و ادبیات دری پرداختم. دوستان مطبوعات می خواستند که به کابل باز گردم، ولی بیرون شدن از وزارت معارف، یا تعلیم و تربیه (آموزش و پرورش) کار آسانی نبود و می بایست از آن وزارت به اصطلاح آن روز موافقتنامه می گرفتم و این کار دشوار و تا حدودی ناممکن می نمود. هنگامی که دکتر روان فرهادی از موضوع باخبر شد گفت: جناب متخصص صاحب این همکاری را می کنند.</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman"><span style="mso-spacerun: yes"> </span>اکنون خوانندۀ گرامی خواهد پرسید که فایدۀ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>نوشتن این موضوع درینجا چیست؟<span style="mso-spacerun: yes">  </span><span style="COLOR: blue">فایدۀ نوشتن موضوع در این است که می خواهم از شخصی که با دکتر روان پیوند نزدیک داشت و نمونه یی از فرهنگ والای کابل قدیم بود و با خوی و منش خویش نگارنده را( و بی گمان بسیاری را)<span style="mso-spacerun: yes">  </span>شیفته ساخته بود، یادی کرده باشم. </span><span style="mso-spacerun: yes"> </span>ایشان شادروان استاد <span style="COLOR: blue">محمد یونس خان</span> معروف به <span style="COLOR: blue">متخصّص</span> بود؛ زیرا در کیمیا (شیمی) تخصص داشت.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ایشان در آن سال مردی کهنسال <span style="mso-spacerun: yes"> </span>و مشاور وزارت تعلیم و تربیه (آموزش و پرورش) بودند. جناب متخصص بسیار مبادی آداب بود و در همه امور زندگی نظم خاصی را، در حد کمال، رعایت می کرد. خوش سیما بود و خوش پوش و خندان روی و آرام سخن. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>با آنکه در کیمیا تخصص داشت، در آموزش اکابر( بزرگسالان) <span style="mso-spacerun: yes"> </span>بسیار مشهور بود. ایشان<span style="mso-spacerun: yes">  </span>چند دهه پیش متد و روشی را در سواد آموزی وضع نموده بود که <b><i><span style="COLOR: blue">اصول یونس</span></i></b><span style="COLOR: blue"> </span>نامیده می شد و کتابی هم به همین نام داشت؛ هم، شنیده ام که، ایشان بانی انتشار منظم نشریه ای به نام<span style="mso-spacerun: yes">  </span><b><i><span style="COLOR: blue">بخوان و بدان</span></i></b> برای<span style="mso-spacerun: yes">  </span>سوادآموزی بزرگسالان <span style="mso-spacerun: yes"> </span>بود. به این صورت ایشان حق بزرگی بر گردن اهل معارف و سواد آموزی دارد.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ایشان خـُســُر یا به قول خواص ایرانی ابوزوجه (پدر همسر)<span style="mso-spacerun: yes">  </span>دکتر روان فرهادی بودند. در روز معین، بامداد پگاه، به دیدار جناب متخصص رفتم و باهم به وزارت<span style="mso-spacerun: yes">  </span>تعلیم و تربیه رفتیم. تقاضا نامهء وزارت مطبوعات ( اطلاعات و فرهنگ)<span style="mso-spacerun: yes">  </span>را که استعلامیه <span style="mso-spacerun: yes"> </span>خوانده می شد از من گرفت و اتاق به اتاق و دفتر به دفتر کار را دنبال کرد. در هر اتاق و هر بخش اراکین عالیرتبه به احترام جناب متخصص بپا می خاستند و خواهش می نمودند که جناب متخصص بنشینند و به آنان اجازه دهند تا بقیۀ کارِ اخذ ِ موافقتنامه را انجام دهند، ولی جناب متخصص می گفت: این وظیفه به من سپرده شده و باید خودم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>شخصا َکار را به پایان برسانم؛ آنان چون با شیوۀ کار و طبیعت متخصص آشنا بودند، دیگر اصرار نمی ورزیدند. تا نماز پیشین کار نگارنده در آن وزارت<span style="mso-spacerun: yes">  </span>تمام شد و ایشان محترمانه و با لبخندی پرسید: وظیفۀ من تمام شد؟ و من شرمسارانه، در حدِّ توان بیان خام و نارسای خویش سپاس گزاردم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و تمام. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>کاش جوانان ما این بند (پاراگراف) را بخوانند و بیندیشند که یک مرد کهنسال والا مقام و محترمِ کابل، در چهل سال پیش، چه فرهنگی داشته و با رفتار خویش به<span style="mso-spacerun: yes">  </span>یک معلم جوان نوخاسته چه زیبا درس می داده است. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>گفتنی است که شادروان متخصص علاقۀ خاصّی به هرات داشت و خدمات شایسته یی به معارف آن دیار باستانی کرده و مدتی در جوانی رئیس معارف هرات بود. ایشان در بخشهای مختلف فرهنگ ِ زندگی، از معارف گرفته تا موضوعات عادی اما مهم و لازم، مانند حفظ الصحه (بهداشت) و پخت و پز اطلاعات وافرو علمی داشت. با دو فرزند<span style="mso-spacerun: yes">  </span>مرحوم متخصص <span style="mso-spacerun: yes"> </span>آشنایی دارم: <span style="mso-spacerun: yes"> </span>فرزند بزرگشان جناب دکتر شفیق یونس، که پندارم استاد دانشکدۀ داروسازی بودند و نمی دانم اکنون در کجا هستند و خـُردترین فرزند شان<span style="mso-spacerun: yes">  </span>جناب دکتر فرید یونس که اخیرا ً مقالاتی از ایشان در مطبوعات<span style="mso-spacerun: yes">  </span>خواندم و گویا با ما همـقارّه اند.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>صبیهء ایشان که در جوانی <span style="mso-spacerun: yes"> </span>درگذشت، <span style="COLOR: blue">شادروان رنا یونس فرهادی</span>، همسر جناب دکتر روان،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بانویی کارمند، زحمتکش، <span style="mso-spacerun: yes"> </span>دانشور، کدبانو، والا همت و نمونۀ <span style="mso-spacerun: yes"> </span>برتر بانوان<span style="mso-spacerun: yes">  </span>فرهیختۀ کابل بود. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">از سخن سخن شکافد که:<span style="mso-spacerun: yes">  </span>الکلام یجرّالکلام.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>اکنون<span style="mso-spacerun: yes">  </span>دو باره از استادم روان بگویم.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>یکی از ویژگیهای ایشان تشویق دوستان، خصوصا ً جوانان به دانش و کارهای علمی و ادبی است. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>در مورد نگارنده، تشویق استاد <span style="mso-spacerun: yes"> </span>همیشه<span style="mso-spacerun: yes">  </span>یاریگر و کاری بوده و هنوز با آن که به قول شاعر: <span style="COLOR: blue">سپید شد چو درخت شکوفه دار سرم،</span> همان شیوۀ مرضیّه را رعایت می فرماید.</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><b><span lang="FA" style="COLOR: fuchsia"><font size="3"><font face="Times New Roman">در بلخ – مجلّـۀ یغما</font></font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman"><span style="mso-spacerun: yes"> </span>به یاد دارم که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>یک سال پس از داستان مربوط به وزارت تعلیم و تربیه و محبت مرحوم متخصص که در بالا نوشتم،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در<span style="mso-spacerun: yes">  </span>مطبوعات بلخ خدمت می کردم. نوروز 1349<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بود و نوروز مزار شریف شکوهی خاص داشت.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بزرگان عسکری و ملکی ( لشکری و کشوری ) <span style="mso-spacerun: yes"> </span>از پایتخت می آمدند. آن سال روان هم آمده بود و چند ساعت در مزار شریف به احترام برافراشتن علم شاه ولایت مآب می ماند <span style="mso-spacerun: yes"> </span>و به کابل باز می گشت که وظیفه یی خطیر داشت: مدیر عمومی سیاسی (مدیر کـُلّ سیاسی) وزارت امور خارجه بود.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در همین چند ساعت هم از تشویق من غافل نمانده بود: نگارنده <span style="mso-spacerun: yes"> </span>با کارداران بلخ در آستانۀ روضۀ مبارکه<span style="mso-spacerun: yes">  </span>سرگرم پذیرایی زائران و مسافران نوروزی بودم. از آمدن روان فرهادی آگهی نداشتم تا این که ایشان را دیدم و پس از مصافحه و احوال پرسی فرمود: " <b><i><span style="COLOR: blue">یغما</span></i></b> را برایت آورده ام". <b><i><span style="COLOR: blue">مجلۀ یغما</span></i></b>، به مدیریت مسؤول شادروان استاد حبیب یغمایی،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>یکی از معروفترین مجلات ادبی ایران بود و پندارم که در حد <b><i><span style="COLOR: blue">مجلّۀ سخن</span></i></b> خواننده داشت.</font></font></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">در <b><i><span style="COLOR: blue">یغما</span></i></b> مقاله یی چاپ شده بود که مهم و در آن روزها غیرعادی نیز بود. تابستان 1349 نویسندۀ معروف ایران استاد دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن به بلخ آمده بود و شبی دیداری داشتیم. در بازگشت به تهران گزارش سفرش را در <b><i><span style="COLOR: blue">یغما</span></i></b> چاپ کرده و در آن از نگارنده<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به تفصیلی که ویژۀ عنایت و نیکبینی اوست یاد کرده بود.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>استادم روان را گزارش این دیدار خوش آمده و آن شمارۀ <b><i><span style="COLOR: blue">یغما</span></i></b> را که گزارش در آن چاپ شده بود برای من به بلخ آورده بود و در آن لحظۀ روحانی هم سپردن آن را به من از یاد نبرده بود. (<span style="COLOR: blue">این گزارش در کتاب </span><i><span style="COLOR: fuchsia">صفیر</span></i><span style="COLOR: blue"> </span><i><span style="COLOR: fuchsia">سیمرغ</span></i><span style="COLOR: blue">، که یکی از سفرنامه های ندوشن است، نیز چاپ شده است</span>. <span style="COLOR: blue">تفصیل دیدار با ندوشن را در مقاله یی بیان کرده ام که در کتاب </span><b><i><span style="COLOR: fuchsia">تک درخت</span></i></b><span style="COLOR: blue">، جشن نامۀ استاد ندوشن، <span style="mso-spacerun: yes"> </span>در تهران چاپ شده است و در این صفحه نیز، اگر اجل امانم دهد، در باب استاد ندوشن، که یکی از قدیمی ترین دوستان من است، خواهم نوشت</span>).</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">من<span style="mso-spacerun: yes">  </span>از مزار شریف واپس <span style="mso-spacerun: yes"> </span>به کابل آمدم؛ دراین هنگام روان معین سیاسی بود. معین بی وزیر سیاسی وزارت خارجه در آن روزها به معنای وزیرامورخارجه و بالاتر از همه اعضای کابینه بود، باز هنگامی که شخصیتی چون دکتر روان فرهادی بر کرسی آن نشسته می بود. با این حال هیچ تغییری در پیوند روان با دوستانش رخ نداد و همچنان گرامیشان می داشت. مدتی بعد، دکتر روان سفیرکبیر افغانستان در پاریس شد و<span style="mso-spacerun: yes">  </span>باوجود اشتغالات فراوان نگارنده<span style="mso-spacerun: yes">  </span>را با نامه های پرمهر و راهنماییهایی باارزش می نواخت. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><b><span lang="FA" style="COLOR: fuchsia"><font size="3"><font face="Times New Roman">قرب سلطان آتش سوزان بود</font></font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">در 1352<span style="mso-spacerun: yes">  </span>استاد روان فرهادی به کابل فراخوانده شد و به خانه نشست. در مطبوعات وانترنت، کمتر به خدمات<span style="mso-spacerun: yes">  </span>فرهنگی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ایشان در این دوره (1352-1356) پرداخته شده است؛ من به جرأت، به گفتهء متقدمین "به ضرس قاطع"، می نویسم که این دوره پربارترین دورۀ کارهای ادبی و فرهنگی جناب دکتر روان فرهادی است، و چون این ادعایی خـُرد نیست ناگزیر به شرح و تفصیل باید نوشتن: </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><b><span lang="FA" style="COLOR: fuchsia"><font size="3"><font face="Times New Roman">ژورنالیست و مفسـّری به نام جهان بین</font></font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">نخست که درین دوره، پی به<span style="mso-spacerun: yes">  </span>قریحۀ نیرومند استاد در روزنامه نگاری بردم و این موضوعی است که فکر می کنم خوانندگان گرامی و حتی علاقمندان دکتر روان فرهادی برای بار اول می خوانند. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">در یک مقاله در همین صفحه (<b><span style="COLOR: blue">آن روزها</span></b>) نوشتم که مدتی بنده در روزنامۀ <i>جمهوریت</i> با مرحوم دکتر محمد آصف سهیل همکار بودم. این ایام مصادف با آغاز فراغت دکتر روان فرهادی از مشغله های سیاسی و اداری بود. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>دکتر سهیل در پی جذب نویسندگان و شخصیتهای نام آور کشور بود. به خواهش او دکتر روان پذیرفت که روزانه (یا هفتۀ دو سه نوبت) تفسیر سیاسی رخدادهای جهان را بنویسد. به جرأت می توانم نوشت که بیشترین خوانندگان روزنامهء جمهوریت، خوانندگان همین تفسیر سیاسی به قلم ایشان بودند، و این در حالی بود که خوانندگان نمی دانستند که آن مقالات به خامۀ دکتر روان فرهادیست، و شاید کسانی که خاطراتی از مطبوعات آن روزها در کابل داشته باشند<span style="mso-spacerun: yes">  </span>اکنون هم از این موضوع که این مقالات به قلم ایشان نوشته شده است، به شگفتی اندر شوند. بلی! <b><span style="COLOR: blue">جهانـبین</span></b> نام مستعاری بود که روان زیر آن نام <span style="COLOR: blue">تفسیر سیاسی جهان</span><span style="mso-spacerun: yes">  </span>را در روزنامۀ<b><i><span style="COLOR: blue"> جمهوریت </span></i></b>می نوشت.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>من که از بسیار هنرهای استادم آگاه بودم، تازه به این موضوع پی بردم که استاد تا چه پیمانه در ژورنالیزم و نوشتن تفسیر سیاسی بین المللی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>تواناست. شاید برخی از خوانندگان برمن خـُرده گیرند که <span style="mso-spacerun: yes"> </span>اطلاع از اوضاع بین المللی برای<span style="mso-spacerun: yes">  </span>یک سیاستمدار امری طبیعی و لازمی است. بلی! امّا دانستن یک موضوع چیزیست و نگارش متدیک و ارایۀ ژورنالستیک آن چیزی دیگر. در تفسیر های ایشان بازی بیهوده با کلمات جایی نداشت؛ یعنی با آنکه<span style="mso-spacerun: yes">  </span>مطلب بسیار موجز ومختصربیان می شد، بسط کلام و احاطۀ نویسنده بر موضوع به قدری بود که گاهی متصدی لی اوت (مرتب صفحه) در مطبعه ناگزیر دنبالۀ مقالۀ جهانبین را به صفحات متعدد روزنامه می برد. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">من که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در نوجوانی از شنیدن مطالب نگاشته شده، در برنامۀ <span style="COLOR: blue">راه حق</span>، به قلم <span style="COLOR: blue">خدایار کابلی</span><span style="mso-spacerun: yes">  </span>از رادیو لذت می بردم و نمی دانستم که نویسندۀ آن روان فرهادیست، اکنون از تفسیر سیاسی به <span style="COLOR: blue">قلم جهان بین</span> سود می بردم و می دانستم که نویسندۀ آن دکتر روان فرهادیست. در اینجا سزاوار یادآوریست که تألیف کتاب قطور و پر بار <b><i><span style="COLOR: blue">مقالات محمود طرزی در سراج الاخبار</span></i></b> خود مؤید علاقۀ طبیعی استاد به ژورنالیزم است.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>امّا باش تا بهترش را بینی!</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><font size="3"><font face="Times New Roman"><b><span lang="FA" style="COLOR: fuchsia">یک جنبش پر ثمر فرهنگی</span></b><b><span dir="ltr" style="COLOR: fuchsia"></span></b></font></font></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">در سال<span style="mso-spacerun: yes">  </span>1352 خورشیدی برنامۀ تجلیل از مقام علمی و ادبی برخی از شخصیتهای معروف فرهنگی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>متقدّم <span style="mso-spacerun: yes"> </span>در کابل آغاز گردید. برای این منظور جلسات مقدماتی در وزارت مطبوعات یا اطلاعات و کلتور وقت دایر شد.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در میان اراکین وزارت کسانی بودند که هم به فرهنگ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ارج می نهادند و هم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>شخصیتهایی مانند دکتر روان فرهادی را محترم شمرده<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و به کفایت و درایت شان اذعان داشتند. برخی از این شخصیتها<span style="mso-spacerun: yes">  </span>که خدای را سپاس زنده اند، هنوز هم به خدمات و فعالیتهای فرهنگی – درهر نقطۀ <span style="mso-spacerun: yes"> </span>این زمین گرد و خُـرد که هستند – همت گماشته دارند. یکی از افراد بسیار مؤثــّر<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و کاری و درستکار در آن وزارتخانه<span style="mso-spacerun: yes">  </span>جناب دکتر اکرم عثمان بود که مدتی مدید است نگارنده ازایشان دوراست.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>اکرم عثمان اکنون<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در اروپا زندگی می کند و نگارنده از خدمات و فعالیتهای مستمر فرهنگی ایشان در تدویر <b><i><span style="COLOR: blue">انجمن قلم</span></i></b> و نشریّۀ<b><i><span style="COLOR: blue"> فردا</span></i></b> آگاه است. اکرم عثمان که رئیس نشرات وزارت اطلاعات و کلتور بود، کارمندان شایسته یی را<span style="mso-spacerun: yes">  </span>فراهم آورده بود و<span style="mso-spacerun: yes">  </span>امور مربوطه را با درایت پیش می برد. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">هنگامی که موضوع تجلیل از مقام علمی و ادبی دانشمندانی که اتفاقا ً چند صدمین یا چند صد و پنجاهمین سال تولد یا وفات آنان مقارن با همین پنج سال (1352-1356) بود،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به میان آمد، قرار شد تدابیرمربوط به این جلسات از سوی یک انجمن <span style="mso-spacerun: yes"> </span>باصلاحیت<span style="mso-spacerun: yes">  </span>فرهنگی – ادبی <span style="mso-spacerun: yes"> </span>پیشنهاد شود. یکی از این شخصیتها که دعوت شد و همکاری فی سبیل الله را در راه فرهنگ پذیرفت، روان فرهادی بود. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>روان فرهادی که غالبا ً سخنگوی این انجمن بود، <span style="mso-spacerun: yes"> </span>نه تنها مشورتهای لازم را می داد بلکه راه منطقی و درست و نزدیک ِ عملی شدن آنها را هم، با تجارب بی نظیری که داشت،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>نشان می داد. اکرم عثمان هم با درایت و دانش، و از همه مهمتر فهم و درک سریع به ارزش آن مشورتها و پیشنهاد ها<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در اعتلای فرهنگ ملی – بین المللی، آنها را پی می گرفت. به منظور پیشبرد این امور گروهی از شخصیتهای نامی فرهنگ و ادب کشور فرا خوانده شدند تا<span style="mso-spacerun: yes">  </span>مشورتهای لازمه را با طریق عملی شدن آنها <span style="mso-spacerun: yes"> </span>ارایه دهند. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>شادروان استاد عبدالحی حبیبی، دانشمند، ادیب و مؤرّخ بزرگ کشور، ریاست جلسات دوره یی این انجمن را برعهده داشت. در دهها جلسه یی که این انجمن فرهنگی داشت، نگارنده از احترام و عنایتی که این دو بزرگ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>( <b><span style="COLOR: blue">زنده یاد و زنده باد</span></b>)<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به نظرات هم داشتند، لذ ّت می برد. نشانۀ علاقۀ خاص استاد حبیبی به استاد روان فرهادی در نوشته یی که به یاد مرحوم استاد حبیبی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>نگاشته ام بیان شده است و به نشر خواهد رسید. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>یکی از نمونه های علاقۀ روان به حبیبی، تألیف کتاب علمی و مفید <b><i><span style="COLOR: blue">تاریخ صرف و تلفظ زبان پشتو</span></i></b> در دو مجلد، <span style="mso-spacerun: yes"> </span>به قلم روان فرهادی و زندگینامهء استاد حبیبی در جلد دوم آن کتاب است(<span style="COLOR: blue">جلد دوم این کتاب ترجمۀ نظرات زبانشناسان غرب و هم زندگینامه های آنان به شمول زندگی نامۀ استاد عبد الحی حبیبی است</span>). <span style="mso-spacerun: yes"> </span></font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">اگرچه در سالهای پیش از آن تاریخ، <span style="mso-spacerun: yes"> </span>چند سمینار بین المللی، مانند<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بزرگداشت خواجه عبد الله انصاری،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بزرگداشت جامی، سمینار ترجمه، سمینار نسخ خطی و جز آنها<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در کابل برپاشده بود، اما <span style="mso-spacerun: yes"> </span>به این طول و تفصیل نبود و چنین محصول یا بازدهیی نداشت.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>روان که با درکی قوی و هوشی خداداد و نیتی پاک و عشقی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>راستین به فرهنگ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در این دوره از زندگی، آسوده از گیر و دار سیاست، فرصت ِ بیشتر اندیشیدن به مسائل ادبی و فرهنگی داشت، <span style="mso-spacerun: yes"> </span>با راهنماییهای خویش کارداران فرهنگ آن روز را یاری کرد تا فرهنگ کشور را به گونۀ بی سابقه یی به جهان بشناسانند و در داخل نیز به روشنگری بپردازند و هم گنجینۀ <span style="mso-spacerun: yes"> </span>فرهنگ و ادب کشور را با پژوهش و طبع کتابهای بسیاری، که هریک به گونه یی با این سمینارها مناسبتی داشت، غنا بخشند. در برخی از این سمینارها شمار دانشمندان مهمان، که از اطراف و اکناف گیتی می<span style="mso-spacerun: yes">  </span>آمدند،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به صد یا بیشتر می رسید. روان دانشمندان جهان را بیش از دیگران می شناسد، همچنان که جهان روان را بیش از دیگران می شناسد. او می دانست که در کدام سمینار آمدن کی سودمند تراست و کی می تواند راهنما و یاریگر دانشمندان و پژوهشگران<span style="mso-spacerun: yes">  </span>کشور و به حال آنان مفید واقع شود. از سویی استاد با دانش و<span style="mso-spacerun: yes">  </span>تجربۀ طولانی در روابط دیپلماتیک، اخلاق و آداب ملل و دول، چه در زمان تحصیل و چه در جریان کار،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>سمینارهای فرهنگی را هماهنگ با استاندارد بین الملل و در مواردی بر بسیاری از کشورهای منطقه مقدم داشت. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">از سخن سخن شکافد و نگارنده از اصل مقصود که سخن در بارۀ استاد است باز می ماند؛ پس بهتر است که سخن در مورد سمینارهای فرهنگی – ادبی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>سالهای 1352-1356 را به زمانی دیگر و نگارشی خاص همین موضوع بگذاریم. اینجا به صورت خلاصه بعرض می رسد که نه تنها روان فرهادی درین سالها به کشور و به نهادهای فرهنگی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>خدمت کرد، بلکه خود نیز فرصت کافی داشت که به کار تألیف و تصحیح و ترجمه بپردازد و او از این فرصت به خوبی و تمام و کمال استفاده کرد و چندین کتاب در ادب و عرفان و فرهنگ تالیف، ترجمه و تصحیح نمود که برخی از این کتابها<span style="mso-spacerun: yes">  </span>اقبال چندین چاپ یافت و هنوز در جهان خریدار و علاقمند دارد. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">اگر استاد روان فرهادی در این سالها هم وزیر خارجه و سیاستمدار می بود، نگارندۀ سیاستمدان نمی تواند داوری کند که آیا می توانست این همه خدمات ادبی – فرهنگی را انجام دهد؟ </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><b><span lang="FA" style="COLOR: fuchsia"><font size="3"><font face="Times New Roman">نیازمند بی نیاز و مناعت نفس</font></font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">استاد مناعت نفسی دارد که مایهء اعجاب و تحسین است.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>شنیدم که اخیرا ً ازخدمات ایشان، به فرهنگ و عرفان، در تهران تجلیل به عمل آمده <span style="mso-spacerun: yes"> </span>و نقدینه یی به ایشان پیشکش شده بود<span style="mso-spacerun: yes">  </span>که ایشان آن را در حال به مرجع مستحق (<span style="COLOR: #99cc00">تیمارخانه = مرستون کابل</span>) <span style="mso-spacerun: yes"> </span>بخشید و این کار مایۀ تحسین بسیاری شد؛ اما برای نگارنده شگفتی آور نبود، زیرا من از چنین اقدامی توسط استاد در چهل سال پیش هم اطلاع داشتم. بیشتر این موضوع مهم است که استاد از آنچه خود گرفته <span style="mso-spacerun: yes"> </span>یاد می کند، امّا<span style="mso-spacerun: yes">  </span>از یادکرد آنچه<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به دیگران بخشیده همیشه خودداری ورزیده است. اما جریان چهل سال پیش به حق الزحمۀ کتاب <i><span style="COLOR: blue">قوس زندگی منصور حلاّج</span></i>،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>تالیف <span style="COLOR: blue">لویی ماسینیون</span> و ترجمۀ دکتر روان فرهادی، مربوط می شود. کتاب <i><span style="COLOR: blue">قوس زندگی منصور حلاج </span></i>در آن ایام در تهران و در شمار انتشارات بنیاد فرهنگ ایران چاپ شد. ناشر مبلغ معتنابهی حق الزحمه به مترجم فرستاد، اما استاد، در حالی که بیگمان<span style="mso-spacerun: yes">  </span>از آن وجه بی نیاز نبود، برگ وجه را <span style="mso-spacerun: yes"> </span>باز پس فرستاد و از دوستان ایرانی شنیدم که دکتر روان، در نامه یی <span style="mso-spacerun: yes"> </span>به بنیاد فرهنگ، از پرداخت حق الزحمه تشکرنموده، اما نوشته<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و خواسته بود که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>آن مبلغ را به کسانی که در کار حروفچینی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>کتاب زحمت کشیده اند بپردازند. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><b><span lang="FA" style="COLOR: fuchsia"><font size="3"><font face="Times New Roman">آزاده یی در بند</font></font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">دورۀ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بیکاری رسمی و پرکاری غیر رسمی استاد گذشت و تلخ ترین دوران زندگی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>روان در انتظارش بود:</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="COLOR: #ff9900"><font size="3"><font face="Times New Roman">نالم به دل چو نای من اندر حصار نای......</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">نمی خواهم خواننده را با یاد<span style="mso-spacerun: yes">  </span>تلخیهای این دوران بیازارم که روان خود نیز از شرح سختیها پرهیزمی کرد و پرهیز می کند <span style="mso-spacerun: yes"> </span>ماجراهای تلخ و هراسناک<span style="mso-spacerun: yes">  </span>حبس و زندان این دوره(1357- 1359)را کمتر کسی است که نخوانده و نشنیده باشد. چون دوستان از دکتر روان می پرسیدند، تلخ ترین روزها را <span style="COLOR: blue">لحظه های وداع بی وداع</span> یاران یاد می کرد. لحظه هایی که دوستان را می بردند و دوستان ِ مانده ودربند هم می دانستند وهم <span style="mso-spacerun: yes"> </span>نمی دانستند که دوستان رونده کجا می رفتند. شاید برای روان سخت تر از این هم <span style="mso-spacerun: yes"> </span>بود و آن دور بودن از خامه و نامه بود. من این تأثیر را در یک سنگچل سه گوش مسطحی دیدم که یاد از سخت کوشی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>فرهاد و سختی بیستون می داد. فرهاد تیشه داشت اما فرهادی نمی دانم با چه ابزاری و برای چه مدتی با آن سنگک دست و پنجه نرم کرده بود. روان با انگشتانی که سالها و دهه ها قلم را گرفته بود، اکنون ابزاری نهفتنی را می فشرد و و در دل سنگ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>رخنه می کرد، تا سرانجام دل آن سنگ را نرم کرد و<span style="mso-spacerun: yes">  </span>برآن نامی را حک کرد (کـَند) و سوراخی هم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>برای آویختن تار ایجاد کرد و آن را بر گردن آویخت. آن آویزه سنگ ِ خـُرد ِ سه کنج را دیدم. بر آن یک کلمه حک شده بود:<span style="mso-spacerun: yes">  </span><b><span style="COLOR: blue">حـامد</span></b>.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و حامد نام فرزند ارشد اوست. <span style="mso-spacerun: yes"> </span></font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><b><span lang="FA" style="COLOR: fuchsia"><font size="3"><font face="Times New Roman">در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی</font></font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">زهر ِ هوای سیاست اندکی شکست و روان به خانه باز گشت. و در نخستین <span style="mso-spacerun: yes"> </span>روزهای <span style="mso-spacerun: yes"> </span>پس از رهایی از زندان،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ردیف بازدید کنندگان در راه خانۀ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>روان، به قطار مورچگان می مانست که در راه شکرستان، به اصطلاح هراتیان <b><span style="COLOR: blue">رژه کشیده</span></b> باشند.</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">در سال<span style="mso-spacerun: yes">  </span>1360 خورشیدی، دولت اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در پی آن شد که حال و احوال آسیای مرکزی و مردم آن<span style="mso-spacerun: yes">  </span>را به<span style="mso-spacerun: yes">  </span>فرهنگیان و دانشوران غیر منسلک<span style="mso-spacerun: yes">  </span>افغان نشان دهد و گروهی کثیرالعده را در ترکیب هیأتی به<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ورارود دعوت کرد. در این گروه به تعبیر و زبان عامیانه " از انس و جن<span style="COLOR: fuchsia">س</span>! "<span style="mso-spacerun: yes">  </span>می توانستی دید. از عالمان دین گرفته تا کسانی که معلم عشق شاعریشان آموخته بود: قاضی، محتسب، فقیه، هنرمند، ادیب، خوشنویس و چند فرقه و نحلۀ دیگر. همه این اشخاص مشتاق دیدارمردمان آسیای مرکزی (تاجیکستان، ازبکستان، و قرقیزستان) بودند. استاد روان و نگارندۀ این سطور هم در این سفر بودیم. سفرهای کوتاهی به بیرون از کابل با استاد داشتم، اما این نخستین و تنها<span style="mso-spacerun: yes">  </span>سفر درازمدت بود که به دلایلی طولانی تر شد. در این سفر ما<span style="mso-spacerun: yes">  </span>رفیق شبستان و گلستان بودیم. به تاشکند و فرغانه و اوش و قند خوقند با دانشمندی بودن که نقطه نقطۀ تاریخ و فرهنگ آن دیار را دانسته به دوست شرح دهد، کیفیتی دارد که مپرس! از این سفر لطایفی به خاطر دارم شیرین و آموزنده که برخی از آنها نوشتنی و خواندنیست:</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; TEXT-INDENT: 0.5in; TEXT-ALIGN: right" align="right"><b><span lang="FA" dir="rtl" style="COLOR: fuchsia"><font size="3"><font face="Times New Roman">در عهد آن بزرگوار</font></font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">در فرونزه بودیم، پایتخت قرقیزستان، که اکنون دوباره نام اول خویش، بیشکک، را باز یافته است. روزی نشستی بود با شرکت نویسندگان آن شهر و شاید هم شهرهای دیگر قرقیزستان. در جریان سخنرانیها، یک نویسنده و شاعر کهنسال و معروف<span style="mso-spacerun: yes">  </span>شعری خواند، در ستایش نخستین اعظم اعاظم دولتمردان آن روزگار کابل. چون سخنان آن شاعر و نویسنده تمام شد، از مهمانان خواست تا اگر چنان شعری در ستایش آن "بزرگوار"<span style="mso-spacerun: yes">  </span>سروده باشند، لطفا َ بخوانند! <span style="mso-spacerun: yes"> </span>روان دستش را فراز کرد و حاضرین سراپا گوش شدند. روان یک جمله گفت:</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="COLOR: blue"><font size="3"><font face="Times New Roman">می خواستم به جناب استاد بگویم که در عهد آن بزرگواربیشتر نویسندگان و شاعران در زندان بودند !</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">این جملۀ روان همهمه یی در میان میزبانان قرقیزی آفرید و پسانتر دانستیم که روشنفکران آن شاعر معروف را ملامت کرده و به باد انتقاد گرفته بودند. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><b><span lang="FA" style="COLOR: fuchsia"><font size="3"><font face="Times New Roman">پیش بینی یک جنگ طولانی</font></font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">دیگر که شبی در تفرجگاهی بودیم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به نام چارمغز دره.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>چارمغز را هراتیان <span style="mso-spacerun: yes"> </span>جـَوز و تهرانیان گردو گویند. به این حساب، چارمغزدره را می توان گردو دره و جوز دره یا جوزستان و گردوستان و وادی الجوز گفت؛ یعنی دره یی که در آن بسیار چارمغز(گردو=جوز) به عمل آید و اگر به زبان صاحب حدود العالم بگوییم : از این دره جوز فراوان خیزد. باری آن شب سخنگوی دولتی فصلی در تعریف چارمغز و کمیت و کیفیت آن و این که چارمغز آن دره به کدام کشورها صادر می شود بیان کرد. بر میزها هم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>فراوان چارمغز(گردو= جوز)<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در سینیها با گردوشکن(جوزشکن) ها نهاده بودند. چون سخن او به پایان رسید، روان برخاست و سخن در کیفیت چارمغز گفت و مخصوصا ً گفت در ناحیۀ پنجشیر افغانستان بیشتر سال خوراک مردم اندکی چارمغز با توت است که به هم می آمیزند و می کوبند و می خشکانند. بخصوص آنگاه که تنگسالی شود یا جنگی رخ دهد، این مردم با توته یی (اندکی، ریزه یی، تیکه یی) از این خوراک خوشمزه و قوی روزها و ماهها و سالها را به آسانی می گذرانند و کار می کنند یا اگر دشمنی بر آنان بتازد سالها با همین توت و چارمغز که ترخان نامند جنگ می کنند و از خاک و میهن خود دفاع می نمایند.</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">یکی از بزرگان افغان کنار من نشسته بود و آهسته در گوشم نجوا کرد که: می <span style="COLOR: fuchsia">دانی استادت چه می گوید</span>؟ گفتم: چه می گوید؟ گفت: <span style="COLOR: fuchsia">به صورت آشکار جنگهای طولانی برای شورویها در افغانستان پیشبینی می کند</span>!<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و همه دیدند که چنان بود که این بزرگ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>از سخن روان دریافته بود.</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><b><span lang="FA" style="COLOR: fuchsia"><font size="3"><font face="Times New Roman">کودکانی که پدرکلانها و مادرکلانها در گوششان نغمۀ آزادی سردادند</font></font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">هنوز کس نمی دانست و پیش بینی هم نمی توانست کرد که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>کشورهای آسیای مرکزی از روسیه جدا شوند، استقلال یابند و بر سرنوشت و فرهنگ خویش<span style="mso-spacerun: yes">  </span>حاکم باشند. اما آن روزها<span style="mso-spacerun: yes">  </span>استاد روان برای من حکایت می کرد و می گفت که نسلی که اکنون کودکند و بر دامان پدرکلان و مادرکلان پرورش می یابند، به فرهنگ خویش بیش از پدران و مادران خود آشنا می شوند و چون بزرگ شوند دنبال گمشدۀ خویش، که همان فرهنگ و استقلال است، خواهند رفت. بلی! دیدیم که چنان شد.</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><b><span lang="FA" style="COLOR: fuchsia"><font size="3"><font face="Times New Roman">باز دید قاچاقی از مسجد جامع شهر کهنۀ اوش</font></font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">روزی دیگر در شهر اوش بودیم وبرای <span style="mso-spacerun: yes"> </span>مهمانان برنامه یی چیده شده بود که برای ما، و به ویژه برای روان، جالب نبود. بنا بر آن ما دوتن بیمار شدیم و با حال زار بر بستر افتادیم. و معاینه هم شدیم. اما مترجمی جوان داشتیم که از برنامۀ بیماری ما<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در آن روز آگاه بود. آن جوان که خود را حیید می نامید و فارسی تاجیکی را خوب گپ می زد و به فرهنگ باستانی میهن خویش سخت علاقه مند واز مهمتر خوشخوی و مهربان بود.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>هنگامی که مهمانان و میزبانان روانۀ منزل مقصود شدند، آقای حیید به دیدار ما آمد و ما را به شهر کهنه و مسجد جامع قدیمی برد.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>پیشنماز در حجره یی نشسته خربزه می خورد و به ما هم تعارف کرد. روان گفت و گو را با قرائت آیاتی از قرآن مجید آغاز نمود و سپس به ترجمۀ فارسی دری آن پرداخت.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>اشک از چشمان پیشنماز و چند تن دیگر که حاضر بودند جاری شد. دلم به حال آن مردم بسیار سوخت و اکنون که می بینم آن کشور آزاد شده است هم دلم به حال آن مردم به گونۀ دیگری می سوزد.</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman"><span style="mso-spacerun: yes"> </span>باز رشتۀ کلام می خواهد از دستم رها شود، اما نه؛ زود دانستم که سخن به درازا کشید و باید<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به چیزی و کسی دیگر جز روان نپردازم که این نوشته در بیان روزهایی با اوست. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><b><span lang="FA" style="COLOR: fuchsia"><font size="3"><font face="Times New Roman">توطـئۀ مقدس و پرواز از قفس</font></font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">به کابل بازگشتیم. روان مشاور عالی وزارت امور خارجه بود، اما هوای دیگری در سر داشت؛ هوای شکستن قفس<span style="mso-spacerun: yes">  </span>که آسان نبود. روان<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به تألیف کتابی بس مفید، به نام <b><i><span style="COLOR: blue">راهنمای حج</span></i></b> یا نامی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>نزدیک به همین عبارت، پرداخت.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>این کتاب در برگیرندۀ همۀ مناسک و ادعیه بود و یکی از دوستان، پندارم که استاد <span style="COLOR: #3366ff">حبیب الله رفیع</span>، در ترجمۀ بخش پشتوی کتاب<span style="mso-spacerun: yes">  </span>با استاد روان همکار بود.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>مؤلّـفـَین از دولت <span style="COLOR: #3366ff">خواستند که به جای حق الزّحمه برایشان اجازۀ سفر حج ّ بیت الله شریف داده شود</span>. رفتن به حج همان بود و پریدن برای همیشه از قفس همان. سال بعد بنده هم ناگزیر از ترک میهن شدم و پناهجوی آستانۀ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>مقدسۀ رضویه در مشهد مقدس گشتم.</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">از آن پس استاد روان فرهادی در هرجا که بود، نامه هایش<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و راهنماییهایش مرا آرامش خاطر بود. ده سال گذشت یا فزونتر تا دوباره روان را، در ایران دیدم. یک بار در تهران و بار دیگر در مشهد مقدس. و باز<span style="mso-spacerun: yes">  </span>یک بار و دوبار در اتاوا. اکنون که روان به خواهش خویش متقاعد (بازنشسته) شده، <span style="mso-spacerun: yes"> </span>فارغ از دغدغۀ سیاست در خانۀ خویش درپاریس، شهری که در آن <span style="mso-spacerun: yes"> </span>درس خوانده و جوانی را گذرانیده، به استراحت و مطالعه <span style="mso-spacerun: yes"> </span>و پژوهشهای فرهنگی پرداخته است.</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><b><span lang="FA" style="COLOR: fuchsia"><font size="3"><font face="Times New Roman">شـــاگرد گســــتاخ <span style="mso-spacerun: yes"> </span></font></font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">من در بیان مافی الضمیر خویش گاهی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در برابر این مرد بزرگ، دانا و مهربان گستاخ بوده ام؛ هرگاه که انتقادی از ایشان می کنم، بدون آنکه آزرده گردد، پاسخ ملایمی می دهد و من هم از بس دوستش می دارم و احترامش برمن واجب، موضوع را ختم می کنم. باری به او گفتم که شما چرا در خارج در محافل عروسی وظیفۀ عقد و خواندن خطبه را بر عهده می گیرید؟ گفت این یک وظیفۀ شرعی و فرهنگی ماست. من این کار را می کنم تا<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در شهرهای دیگر کسی را که به این کار می پردازد، سبک ننگرند. من مسلمانم و به ادای تکلیف خویش می پردازم. اتفاقا دو سال پیش استاد به<span style="mso-spacerun: yes">  </span>شهر اتاوا آمد تا در محفل عروسی جوانی که پدرش نمی توانست در محفل عروسی پسر حاضر شود، شرکت کند. در همین محفل هم، با وجود کسالت و خستگی، خطبۀ عقد را خواند و نکاحنامه را به قلم خویش پر کرد و نوشت و من از این کار خوشم آمد و از انتقاد گذشتۀ خویش، که برخاسته از عیبجویی دیگران بود، پشیمان شدم.</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><font size="3"><font face="Times New Roman"><b><span lang="FA" style="COLOR: fuchsia">تقلب در بیان لطیفه؟ - عفت کلام</span></b><b><span dir="ltr" style="COLOR: fuchsia"></span></b></font></font></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">یکی از خصوصیتهای روان عفت کلام اوست تا آنجا که من به یاد دارم، هرگز زبانش را به<span style="mso-spacerun: yes">  </span>کلمات رکیک به خصوص « کافواژه ها » <span style="mso-spacerun: yes"> </span>نیالوده است.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ایشان<span style="mso-spacerun: yes">  </span>این ویژگی را گاهی به حد افراط رعایت می کند.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>باری از ایشان لطیفه یی شنیدم که هرچند به لحاظ علمی و استدلالی شنیدنی بود، اما<span style="mso-spacerun: yes">  </span>از نگاه فکاهی بودنش چنگی به دل نمی زد. مدتها بعد<span style="mso-spacerun: yes">  </span>همان فکاهی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>را از دیگری در محفلی شنیدم. این بار لطیفه را شخصی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>می گفت که حقا ً بایست در انتخاب لطیفه و باز در انتخاب کلمات دقیق و محتاط می بود؛ اما نبود و نسخۀ اصلی لطیفه را روایت کرد. حاضرین تا مدتها از ته دل می خندیدند و آن وقت متوجه شدم که در روایتی که من مدتها پیش از روان شنیده بودم یک کلمه، به دلیل وقیح بودنش، تغییر یافته و به این ترتیب نیروی خنداندنش را باخته بود. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">روان در برابر هیچ مخاطبی لحن موهــِن و محقـّـِر به کار نمی برد. بهترین نمونه اش که بسیاری از رادیو و تلویزیون شنیده اند، شرکت او در مصاحبه هایی است که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>هنگام خدمت در سازمان ملل با نمایندگان گروه <span style="mso-spacerun: yes"> </span>بر سر اقتدار افغانستان داشت.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در این مصاحبه ها طرف مقابل به سبک خود هرچه دلش می خواست می گفت، اما روان با بیان "جناب محترم" و "ایشان می فرمایند" و نظیر آنها نشان می داد که او اهل سبک گفتن و عمل به مثل نیست.</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><font size="3"><font face="Times New Roman"><b><span lang="FA" style="COLOR: fuchsia">آنچه خوبان همه دارند ....</span></b><b><span dir="ltr" style="COLOR: fuchsia"></span></b></font></font></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">روان دانشمندی ذوفنون است. احاطۀ روان بر سیاست، دیپلماسی و زبانشناسی نیازی به تعریف و توصیف و شاهد و گواه ندارد که تحصیلات عالیه در دانشگاه سوربن، سابقۀ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>درخشان و آموزندۀ کاری در داخل و خارج، سخنرانیها و مصاحبه ها و<span style="mso-spacerun: yes">  </span>تدریس در کلاسهای متعدد نوواردان سیاسی و دیپلماتهای جوان بیانگر تبحر او در عرصۀ سیاسی و دیپلماسی است. او رسالۀ ممتّع و مفصل <b><i><span style="COLOR: blue">زبان گفتار کابل</span></i></b> را نیم قرن پیش بر پایۀ زبانشناسی مدرن و متدیک، به انگلیسی و فرانسه<span style="mso-spacerun: yes">  </span>نوشته است و چندین رساله و مقالۀ علمی و پژوهشی دیگر در همینه زمینه دارد. یکی از نمونه های بسیار باارزش، <b><i><span style="COLOR: blue">کتاب تاریخ صرف زبان پشتو</span></i></b> در دو مجلد و نمونۀ دیگر کتاب <b><i><span style="COLOR: blue">زبان</span></i></b> <b><i><span style="COLOR: blue">تاجیکی ماوراء النـّهر</span></i></b> است.<span style="mso-spacerun: yes">   </span>تشویق همین استاد مهربان و گرامی بود که نگارنده جرأت یافت<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به تألیف <i>کتاب فارسی هروی</i><span style="mso-spacerun: yes">  </span>و همچنان رسالهء <i>واژه نامۀ همزبانان</i><span style="mso-spacerun: yes">  </span>و مقالاتی در این زمینه بپردازد. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">شرح، ترجمه و یا تحقیق چندین کتاب و رساله <span style="mso-spacerun: yes"> </span>از(یا دربارۀ)<span style="mso-spacerun: yes">  </span>پیر هرات، فردوسی، <span style="mso-spacerun: yes"> </span>سنایی، مولوی، منصور حلاج، ابن سینا،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و تاگور کارنامه هایی ماندگار از استاد فرهادی در زمینۀ عرفان، ادب و زبان است. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">استاد از معرفی کارهای نویسندگان معاصر و ادبیات مدرن، از جمله نمایشنامه نویسی به جوانان کشور بی اعتنا نمانده است. <b><i><span style="COLOR: blue">توپاز</span></i></b> و <b><i><span style="COLOR: blue">سوء تفاهم</span></i></b> دو اثر از این دست است که استاد آنها را به فارسی دری برگردانیده و سالها پیش در کابل چاپ شد.</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><b><span lang="FA" style="COLOR: fuchsia"><font size="3"><font face="Times New Roman">محمود طرزی و روان فرهادی، یک زادروز و زندگیی همسان</font></font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><font size="3"><font face="Times New Roman"><b><i><span lang="FA" style="COLOR: blue">مقالات محمود طرزی در سراج الاخبار</span></i></b><span lang="FA">، <b><i><span style="COLOR: blue">جنبش قانونگذاری در آغاز استقلال افغانستان</span></i></b> و انبوهی از تفسیرهای سیاسی نمودار علاقۀ ایشان به ژورنالیزم و روزنامه نگاریست. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>چون سخن از روزنامه نگاری به میان آمد،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بی مناسبت نیست<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بنویسم که استاد روان فرهادی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>علاقه و احترام خاصّی به<span style="mso-spacerun: yes">  </span>شادروان استاد محمود طرزی که پدر مطبوعات افغانستان<span style="mso-spacerun: yes">  </span>خوانده می شود دارد.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>چندین مرتبه از روان شنیدم که در حضور دوست مشترک و فقید ما شادروان عبدالوهاب خان طرزی، فرزند مرحوم محمود طرزی، یاد نمود که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>چگونه سرنوشت و ماجراهای زندگی او به سرنوشت و ماجراهای زنگی شادروان محمود طرزی همانند است و شادروان عبدالوهاب طرزی نیز هربار این موضوع را تصدیق می نمود (<span style="COLOR: blue">این نکته جالب توجه است که محمود طرزی و روان هردو در 23<span style="mso-spacerun: yes">  </span>اگست/ اول سنبله: شهریور به دنیا آمده اند</span>). </span></font></font></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">این نکته نیز قابل توجه است که استاد به نکته هایی که برای دیگران عادی است و هرگز خود را زحمت نمی دهند به آنها بیندیشند، نیز عالمانه و پژوهشگرانه می نگرد و می اندیشد. به گونۀ مثال همانگونه که به همریشه بودن گـُل فارسی و ورد عربی به طول و تفصیل شرح می دهد، همانگونه به دقت شرح می دهد که مثلا ً کچالو در اصل همان نام هندی یعنی آلو ست و چون کچالو به افغانستان آورده شد و مردم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>شنیدند که نام آن آلوست، اما به آلو نمی ماند، «کج» یا «کچه» را به آن افزودند و آن را کچالو خواندند. و در ایران به این دلیل به آن «سیب زمینی» <span style="mso-spacerun: yes"> </span>می گویند که نام فرانسوی آن را ترجمه کرده اند؛ یا اینکه<span style="mso-spacerun: yes">  </span>نوعی آلو را به این دلیل در هرات گورجه و در ایران گوجه می گویند که از گرجستان آورده شده است. این شاگرد فراموشکار موارد متعددی از این نکات لطیف را<span style="mso-spacerun: yes">  </span>از ایشان شنیده و لذت برده و البته آموخته است.</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><b><span lang="FA" style="COLOR: fuchsia"><font size="3"><font face="Times New Roman">فرودستی ناسزاوار</font></font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">بنده که افتخار شاگردی روان فرهادی را دارد، از آخرین خدمت و مقامش راضی نبود و آن را پایین تر از شأن او می دانست، اما همانگونه که دوستان به حق به نگارنده تفهیم نموده اند، اگر روان در این مقام <span style="mso-spacerun: yes"> </span>نمی بود، افغانستان سرنوشتی بس دردناک تر می داشت و بسا که ممکن بود به ورطۀ نابودی فروکشانیده شود. او بود که با تمام نیرو و دانش و درایت و دپلماسی خویش در راه <span style="mso-spacerun: yes"> </span>احقاق حق ملت کوشید و این کوشش او به جایی هم رسید.</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">از روان بسیار خاطرات شیرین دارم که دیگر درین مقال نمی گنجد و شاید هم موردی برای بیان و نشر آنها نیست. خداوند بر عمرش برکت دهاد و تندرستش داراد و دوستان را<span style="mso-spacerun: yes">  </span>از فوائد و فیوض وجود ذیجودش مستفیض و مستفید گرداناد. <span style="COLOR: teal">در همینجا لازم است به خدمت<span style="mso-spacerun: yes">  </span>همسر دانا، زباندان، مهربان و بردبار استاد،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>یعنی سیدۀ محترمه عادله<span style="mso-spacerun: yes">  </span>هاشمی روان، که وظیفۀ بس خطیر پرستاری از چنین دانشمندی را به احسن وجوه انجام می دهند، ادای احترام نمایم</span>. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">برای حسن ختام<span style="mso-spacerun: yes">  </span>می نویسم، روان که شعر را بسیار خوش می دارد، در انتخاب شعر سلیقۀ خاصی دارد. دو بیتی که در پایان این مقال می نویسم، از واقف لاهوریست که بارها<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و بارها آن را از زبان روان شنیده ام و چون مکرر شنیده ام از بر کرده ام:</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 16pt; COLOR: blue"><font face="Times New Roman">نشـــســـتم بر درت "برخیــــز!" گفتی</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 16pt; COLOR: blue"><font face="Times New Roman">دگـــرناگفتـــنیهـــا<span style="mso-spacerun: yes">  </span>نیـــــــز گفــــــــتی</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 16pt; COLOR: blue"><font face="Times New Roman">مرا<span style="mso-spacerun: yes">  </span>گفتی"ز من چیـزی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>طلب<span style="mso-spacerun: yes">  </span>کــن!"</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 16pt; COLOR: blue"><font face="Times New Roman">عجب چیزی به این نا چیـــز<span style="mso-spacerun: yes">  </span>گفتی!!!</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 16pt; COLOR: blue"></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="COLOR: #99cc00"><font size="3"><font face="Times New Roman">شهر اتاوا، یکشنبه 19 فروردین(حمل) 1386</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="COLOR: #99cc00"><font size="3"><font face="Times New Roman">8 اپریل 2007</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><b><span lang="FA" style="COLOR: teal"><font face="Times New Roman" size="3">آصف فکرت</font></span></b></p>
دوشنبه ۲۰ فروردين ۱۳۸۶ ساعت ۱:۳۲
نظرات



نمایش ایمیل به مخاطبین





نمایش نظر در سایت