موضوعات
آمار بازدید
بازدیدکنندگان تا کنون : ۵۴۱٫۶۰۱ نفر
بازدیدکنندگان امروز : ۳ نفر
تعداد یادداشت ها : ۱۱۴
بازدید از این یادداشت : ۳٫۴۷۵

پر بازدیدترین یادداشت ها :
<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 20pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">یاد باد آن روزگاران!</font></span></p><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 20pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman"> </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">خوش است از دیدار گلی به یاد گلستانی و نیز با گذشتن از گلستانی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به یاد گلی افتادن. از خواندن دیوان مسعود سعد سلمان، این بار یاد لاهور و محلّۀ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>گلبرگ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و شهر<span style="mso-spacerun: yes">  </span>سیالکوت کردن<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و با<span style="mso-spacerun: yes">  </span>یاد <b><i><span style="COLOR: blue">حدود العالم</span></i></b> به کابل حدود 1344 خورشیدی، و پس از آن سالها، گذر داشتن؛ و از همۀ اینها خوشتر است یاد دوست و استادی مهربان که گنجی است از دانش و خاموش و بی توقع در کنجی در این سوی جهان، با نویسنده نزدیک و هر دو به ظاهر فرسنگها دوراز کابل و از لاهور و از جوزجانان، خانۀ فریغونیان که کتاب با ارزش<span style="COLOR: blue"> <b><i>حدود العالم</i></b> </span>به پایمردی آنان<span style="mso-spacerun: yes">  </span>نوشته شد. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">چندی پیش<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به متن <b><i><span style="COLOR: blue">حدود العالم</span></i></b><span style="mso-spacerun: yes">  </span>نیاز افتاد. رو به کتابخانه آوردم. کتابخانه یی که گوشه یی از اتاق تنگ و سرد مرا گرمی و فراخی بخشیده است. دیدم که، ای وای!، <span style="mso-spacerun: yes"> </span>ندارم؛ <span style="mso-spacerun: yes"> </span>و این از کتابهایی است که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>یادم رفته با خود از "آن جهان" بیاورم، یا درستتر بگویم بگذارم که برایم بفرستند. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>به امواج دانش چنگ در زدم، یعنی که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>شمارگر یا کمپیوتر را روشن کردم و در کارخانه های جست و جو، یا انجینهای سرچ، <span style="mso-spacerun: yes"> </span>به جست و جو پرداختم. اثری از کتاب ندیدم، اما<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به خبری از آن رسیدم؛ خبر نبودن این کتاب در کتابخانه ها و نوید به علاقمندان، که به محض آماده شدن این کتاب مشتریان را باخبر خواهند ساخت. در کتاب نام سه تن به عنوان "<span style="COLOR: blue">پدیدآورندگان</span>" یاد شده بود. در میان شخص اولی و سومی نام<span style="mso-spacerun: yes">  </span>میر <span style="COLOR: blue">حسین شاه</span> را خواندم. شادمان شدم که پدید آورندگان، کتاب ناپدید شده از بازار را دوباره پدید آورده اند. اما این پدید آورنده ای که نامش در میان نامهای دو پدید آورندۀ دیگر جای داده شده، <span style="mso-spacerun: yes"> </span>کیست؟ <b><span style="COLOR: blue">میرحسین شاه</span></b>. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">ایشان <span style="mso-spacerun: yes"> </span>یکی ازنخستین استادان نویسندۀ این سطور در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه کابل بود. او همیشه و همه جا با لقب <b><span style="COLOR: blue">پوهاند میرحسین شاه</span></b> معروف بود و هست، و هرجا از او یاد می شود به همین صورت پوهاند (<span style="COLOR: blue">پروفسوریا پروفیسر</span>) میرحسین شاه یاد می شود. که دانشفر یا لقب اکادمیک اوست. اما گاهی برخی از فارسی زبانان<span style="mso-spacerun: yes">  </span>که با این کلمه، که یک لقب علمی به زبان پشتو است، <span style="mso-spacerun: yes"> </span>آشنا نیستند، آن کلمه را از همنشینی با نام این سید جلیل القدر و استاد<span style="mso-spacerun: yes">  </span>دانشمند <span style="mso-spacerun: yes"> </span>قندهاری بی نصیب می سازند. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><font face="Times New Roman"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%">با ورود به دانشگاه با پوهاند میر حسین شاه آشنا شدم، زیرا ایشان معاون دانشکدۀ ما، یعنی دانشکدۀ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ادبیات بود. من که از سالها پیش تصمیم قاطع داشتم که ادبیات بخوانم، با ورود به کابل، که سه ماه پیشتر از آغاز سال<span style="mso-spacerun: yes">  </span>تحصیلی 1344 خورشیدی <span style="mso-spacerun: yes"> </span>بود، هرجا سخن از درس و دانشگاه می رفت، انتخاب من همان زبان و ادبیات بود. من در طول آن سه ماه با چندین شخصیت علمی و ا دبی کابل آشنا شدم.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>یکی از آنان مرحوم <b><span style="COLOR: blue">طالب قندهاری</span></b> بود. طالب قندهاری ادیب و شاعر زبانهای فارسی و پشتو و در آن سال در خانۀ شصت بود. دارالوکاله یی داشت در طبقۀ سوم یا چهارم ساختمانی در نزدیک <b><span style="COLOR: blue">پُل ِ خشتی</span></b>. سفرۀ چای و شیرینی اش همیشه در برابر مهمانان و مراجعین گسترده بود. طالب<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ادیبی سخنور و خوش سخن بود و البته این از لوازم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و امتیازات یک وکیل دعاوی است. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>هم شاعر بود و هم شعرشناس. </span><span dir="ltr"></span><span lang="FA" dir="ltr" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><span dir="ltr"></span><span style="mso-spacerun: yes"> </span></span><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%">نخست <b><i>او</i></b> همت به چاپ مجموعۀ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>اشعار <b><span style="COLOR: blue">واصل کابلی</span></b> گماشت<span style="mso-spacerun: yes">  </span>من این کتاب را در کابل داشتم و شنیده ام که در 1373 اشعار واصل کابلی به کوشش آقای همایون پرونتا و در سالهای اخیر به اهتمام<span style="mso-spacerun: yes">  </span>خانم دکتر عفت مستشارنیا نیز چاپ شده است. </span><span dir="ltr" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"></span></font></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><font face="Times New Roman"><b><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%">هذا من برکات البرامکة</span></b><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%">: روان طالب قندهاری شاد که همین دم به یادم آمد که 19 سال پس از آن تاریخ، یعنی در حدود سال 1363 خورشیدی، <span style="mso-spacerun: yes"> </span>من نسخۀ خطی مجموعه یا دیوان اشعار او را در آستان قدس دیده بودم. به فهرست مراجعه کردم و دیدم که بلی، کتابی با عنوان </span><b><i><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: #993366; LINE-HEIGHT: 150%">دیوان طالب قندهاری</span></i></b><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%">، به خط سید محمود حسینی با شمارۀ 11809 در بخش مخطوطات کتابخانۀ مرکزی آستان قدس رضوی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>(ع س) به زبانهای فارسی و پشتو موجود است. این توضیح را با این تفصیل برای آن نوشتم تا اگرپژوهشگرانی درکارو یا در اندیشۀ تحقیق و گردآوری آثار شاعران قندهار یا به طور اخصّ علاقمند طبع آثار مرحوم محمد حسین<span style="mso-spacerun: yes">  </span>طالب قندهاری باشند، نشانی مجموعۀ معتبر اشعار او را بدانند. طبع اشعار او خدمتی به ادبیات و فرهنگ خواهد بود.<span style="mso-spacerun: yes">  </span></span></font></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman"><span style="mso-spacerun: yes"> </span>در آن سه ماه که درس و کاری نداشتم، هرگاه فرصتی پیش می آمد به دارالوکاله می رفتم و جبین گشادۀ روانشاد طالب قندهاری مرا نیز چون دیگر آیندگان پذیرا بود. در محضر مرحوم طالب با بسیاری از اهل فضل آشنا شدم. از آن جمله: </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">روزی نزد مرحوم طالب نشسته بودم، که شخصی وارد شد. طالب، به محض <span style="mso-spacerun: yes"> </span>ورود او شتابان برخاست و به استقبال آن شخص<span style="mso-spacerun: yes">  </span>شتافت که لباس سادۀ سپید بر تن، چپن (<span style="COLOR: green">ردای</span>) <span style="mso-spacerun: yes"> </span>سبزی که راه های قهوه ای داشت، <span style="mso-spacerun: yes"> </span>بر شانه انداخته و دستاری سپید بر سر داشت. من هم سلام کردم. آن شخص <span style="mso-spacerun: yes"> </span>پس از جواب سلام با محبت ولی با لحنی جدّی از من پرسید:<span style="mso-spacerun: yes">  </span>تو بچۀ کیستی؟ من نام پدر و جدّم را گفتم. آن شخص نام دیگر اعضای خانوادۀ ما را گفت که من بسیار تعجب کردم.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>گفت مرا می شناسی؟ من <b><span style="COLOR: blue">سید اسماعیل </span></b>هستم و خطبۀ عقد والدینت را من خواندم. آن وقت فهمیدم که این شخص وارسته<span style="mso-spacerun: yes">  </span>با این لباس ساده<span style="mso-spacerun: yes">  </span>دانشمند و اندیشمند معروف <b><span style="COLOR: blue">علامه سید اسماعیل بلخی</span></b> بود که پیش از دورۀ طولانی زندان، همانسان که خود فرمود، مدتی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>(<span style="COLOR: blue">سال 1317 و سالهای پیش و پس از آن</span>) در هرات بوده است. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">استاد میرحسین شاه را هم نخست مرحوم طالب قندهاری به من شناسانید. از مراتب دانش و از شخصیت والا و دوست داشتنی اوسخن گفت و از این که او از سادات جلیل القدر قندهار است و این که <span style="mso-spacerun: yes"> </span>مرحوم آقا سید جواد، پدر استاد میرحسین شاه، از شخصیتهای معروف قندهار بوده است. و هنگامی که حضور من در فاکولتۀ ادبیات مسلّم شد، مرحوم طالب مرا تشویق کرد که بروم و خود را به آقاصاحب (<span style="COLOR: blue">استاد میرحسین شاه خان</span>) معرفی نمایم. من این کار را کردم و با پیشانی گشادۀ <span style="mso-spacerun: yes"> </span>استاد میرحسین شاه، که معاون فاکولتۀ ما بود رو به رو شدم. استاد تعارف فرمود که بنشین و من نشستم، <span style="mso-spacerun: yes"> </span>که این خود برای ما در آن روزها امری غیر عادی بود که معاون دانشکده به یک شاگرد نو وارد کلاس اول اجازه دهد که <span style="mso-spacerun: yes"> </span>در دفتر او بنشیند یا وقت<span style="mso-spacerun: yes">  </span>خود را صرف گفت و گو با او کند.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>نخستین نکته یی که از برخورد اول توجهم را جلب کرد لهجۀ صد در صد قندهاری<span style="mso-spacerun: yes">  </span>استاد بود. من آن روزها فکرمی کردم که هرکس به کابل برود باید درحد مقدور بکوشد لهجۀ خویش را عوض کند. از لهجۀ قندهاری استاد تشویق شدم و فهرستی از قندهاریانی که در هرات بودند و من می شناختمشان، از جمله مرحوم شیخ محمد طاهر قندهاری و شماری از قندهاریانی که با ما قرابت و پیوستگی داشتند، نام گرفتم. استاد میرحسین شاه همۀ آنان را شناخت. و معلوم شد که با برخی از آنان علایق نزدیک دارد. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">چه سعادتی! من که از اقصای باختر کشور یعنی هرات به پایتخت آمده بودم، در همان روزهای اول ورود به دانشکده، معاون دانشکده را می شناختم و نشانی خانۀ استاد را هم گرفته بودم و جمعه ها فارغ البال، بدون اینکه بیندیشم که آیا حق دارم ساعتی یا کمتر یا بیشتر وقت گرانبهای استاد را صرف<span style="mso-spacerun: yes">  </span>گفت و گوهای عادی نمایم به خانۀ شان می رفتم و از مهمان نوازی و پذیرایی گرم برخوردار می شدم. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>بعداً دریافتم که استاد ما، نیز هنگامی که شاگرد فاکولتۀ ادبیات بوده اند، به خانۀ استاد دانشمند و نامور خویش یعنی مرحوم <b><span style="COLOR: blue">استاد شایق افندی</span></b> می رفته اند و از محبت آن استاد مرحوم برخوردار بوده اند. استاد خود از محبت مرحوم شایق افندی یاد کرده و می گویند که در آن روزگار پیوند شاگرد و استاد استوار بود و استادان نشانی خویش را به شاگردان می داده اند تا در اوقات خارج از جدول رسمی نیز بتوانند از آنان استفاده نمایند و مشکلات خویش را حل نمایند. در دانشکده نیز همیشه از محبتهای استاد برخوردار بودم. این نوازشها شامل حال دیگر شاگردان نیز بود. به یاد دارم که همان سال اول یک دوست و همکلاسی داشتیم که پدرش از ناموران و افاضل بادانش و فرهنگ کابل بود. این شاگرد بعضی از روزها به دلایلی به دانشکده نمی آمد و به اصطلاح اداری، غیرحاضر(<span style="COLOR: green">غایب</span>) می بود. او در روزهای غیبت خویش به ادارۀ معاونت تلفن می زد و جناب پروفسور را، که معاون دانشکده بودند، زحمت می داد که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>مرا از کلاس بخوانند که او دلیل غیبت خویش را بگوید و از من بخواهد که مواد درسی و تکالیف استادان را که به زبان ما "کار خانگی" گفته می شد، برای او یادداشت نمایم و خبر دهم.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>من همان روزها نیز با وجود غرور و غفلت جوانی از اینکه<span style="mso-spacerun: yes">  </span>باعث زحمت استاد می شدم، شرمسار می شدم و رنج می بردم، اما استاد هرگز چین بر پیشانی و خم به ابرو نمی آورد.</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">هنگامی که استاد میر حسین شاه شنید که من نامزد یک بورس تحصیلی هند شدم با صمیمیت<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به تشویق من<span style="mso-spacerun: yes">  </span>پرداخت و چنان حکایتهای شیرینی از هند و از دوران تحصیل خویش در آن کشور بیان کرد که من،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>یک دل نه صددل، همچون طوطی مثنوی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>شیفتۀ هند شدم. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">همین گونه که امروز استاد میرحسین شاه را همه دوست دارند،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در آن روزها هم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>با وجود حساسیتهای اداری و اکادمیک و رقابتهای علمی موجود میان همکاران و فراتران و فروتران، که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>تا حدّی امری طبیعی است، همه اورا دوست می داشتند. میرحسین شاه با روش و منشی که داشت همه را شیفته آهستگی و فروتنی خویش ساخته بود؛ اگر چه همه به مقام علمی و استادی او احترام و اعتراف داشتند، اما<span style="mso-spacerun: yes">  </span>گاهی صمیمیت بر تفوق علمی چیره می شد و دوستان و همکاران ایشان را آقا صاحب <span style="COLOR: #006600">(حضرت آقا</span>) خطاب می کردند. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><font face="Times New Roman"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%">استاد میرحسین شاه تحقیقات علمی فرهنگی و تاریخی فراوانی دارد که بیشتر آنها در مجلاّت علمی و فصلنامه های اختصاصی مانند مجلآت <b><i><span style="COLOR: blue">ادب</span></i></b> ، <b><i><span style="COLOR: blue">آریانا</span></i></b>، <b><span style="COLOR: blue">عرفان</span></b> و<b><i><span style="COLOR: blue"> کابل</span></i></b> <span style="mso-spacerun: yes"> </span>در یک شماره و یا به صورت پیاپی چاپ شده است. برخی از کتابهای استاد، همانند <b><i><span style="COLOR: blue">رساله در احوال و آثار امیر علیشیر نوایی</span></i></b>، هم مکرر چاپ شده است. اما کار بسیار مهم و ماندگار استاد میرحسین شاه<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ترجمۀ عالمانۀ تحقیق کتاب <b><i><span style="COLOR: blue">حدود العالم من المشرق الی المغرب</span></i></b> <span style="mso-spacerun: yes"> </span>است که <span style="mso-spacerun: yes"> </span>کار بسیار گسترده یی بود و ترجمۀ آن هم دانش و پژوهش گسترده ای را ایجاب می کرد. تحقیق گسترده و تدقیق و یا به<span style="mso-spacerun: yes">  </span>زبان امروز ویرایش عالمانۀ آن به سعی وافی دانشمند برجسته و نامور روس ولادیمیر <b><span style="COLOR: blue">فئودورویچ مینورسکی</span></b> </span><span dir="ltr"></span><span lang="FA" dir="ltr" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><span dir="ltr"></span><span style="mso-spacerun: yes"> </span></span><span dir="ltr" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: black; LINE-HEIGHT: 150%; mso-bidi-language: AR-SA">(1877-1966) Vladimir Fedorovich Minorsky</span><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%">کار سهل و ساده یی نبوده است،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و چنانکه نویسندۀ مدخل <b><span style="COLOR: blue">مینورسکی</span></b> در <b><i><span style="COLOR: blue">دانشنامۀ ایرانیکا</span></i></b> می نویسد، <span style="COLOR: blue">تنها همین کار بزرگ و آموزنده، که در سال 1937 مسیحی به پایان رسید، <span style="mso-spacerun: yes"> </span>برای<span style="mso-spacerun: yes">  </span>مینورسکی بسنده می بود که او را<span style="mso-spacerun: yes">  </span>همچون دانشمندی بزرگ نامور سازد. میدان این پژوهش<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بسیار فراختر از جهان اسلام در آن روزگار بود.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>از اروپا تا خاور افریقا، آسیای مرکزی، سیبریه، و چین را در بر می گرفت و کاری بدین گستردگی و پیچیدگی به آسانی می توانست<span style="mso-spacerun: yes">  </span>مستنسخ را در نقل نام جایها، که با<span style="mso-spacerun: yes">  </span>آنها<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بیگانه می<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بود،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به خطا بکشاند. اما مینورسکی خود به ویرایش یک یک این موارد و روشن ساختن آنها در حدّ امکان کوشید. بی مناسبت نیست که <span style="mso-spacerun: yes"> </span>کلمات <span style="mso-spacerun: yes"> </span></span><span style="COLOR: fuchsia">ایلیا گرشیویچ </span><span style="COLOR: blue">دانشور نامور مطالعات ایرانی در این مورد نقل شود: "در این کتاب بود که او(</span><span style="COLOR: fuchsia">مینورسکی</span><span style="COLOR: blue">) برای نخستین بار مهارت خویش را به پیمانۀ گسترده در تصحیح نام جایها نشان داد. گاهی پیدایش صورت صحیح و مناسب<span style="mso-spacerun: yes">  </span>نام اماکن به نیرنگ جادویی می مانست که او پس از تراش و نوشتن دوباره یا افزایش یک حرف یا کاستن و افزودن یا جابجایی یک یا دو نقطه در حرفی یا تبدیل جای حروف راء و دال یا غین و قاف یا راست ساختن کجی کاف برای تبدیل آن به لام<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به صورت درست نام می رسید." مینورسکی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>یاد می کند که او شش یا هفت سال راصرف<span style="mso-spacerun: yes">  </span>این کار کرد. او همچنین می نویسد که همسرش 4500 برگه برای فهرست فراهم نمود و برخی از فصلها را، پس از بازنگری، تا چهار یا پنج بار، دوباره، تایپ کرد... دوازده نقشه که برای این تحقیق تهیه شده مخصوصاً<span style="mso-spacerun: yes">  </span>از نگاه جغرافیای تاریخی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>منطقۀ پامیرات و ترانسوکسانیا و شمالی ترین<span style="mso-spacerun: yes">  </span>سرزمینهای<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ترکستان با ارزش است. </span>( <span style="COLOR: green">پایان نقل از ایرانیکا</span>). <span style="mso-spacerun: yes"> </span>ترجمۀ چنین کاری هم یک مترجم ورزیده و بردبار و عالم و ژرف نگر را می خواست. استاد میرحسین شاه همت به این کار گماشت و آن را به درستی به پایان رسانید. تصور می کنم این کتاب<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در سال 1345 یا همان حدود در کابل چاپ شد. ا<span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%">ین نکته قابل یادآوریست که استاد میرحسین شاه با استاد مینورسکی پیوند نزدیک و در بسیاری از موارد با وی همکاری داشته و نیز چند نقشه برای این تحقیق تهیه کرده است. از زحمات استاد میرحسین شاه در طبع دوم تحقیق و تصحیح حدود العالم، به سعی و اهتمام بوسورث، در سال 1970 ، یاد شده است.</span></span></font></p><p /><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">سالهای خوش تحصیل در دانشگاه کابل که بهترین دوران زندگی بود، سرانجام در 1347 به پایان رسید. پر و بال جوانی شکست و رنج و بار زندگی سنگین شدن گرفت. سالهای 1353 تا 1357 که در کابل اقامت داشتم، بر وفق واقتضای وظایف مطبوعاتی و فرهنگی گاه به گاه بخت یار می شد و در مجالس فرهنگی و علمی به خدمت استاد می رسیدم. اما باری در سال 1356 بختیارتر شدیم <span style="mso-spacerun: yes"> </span>که توانستیم در خدمت جناب پروفیسرمیرحسین شاه چند روزی به گلگشت رویم و سطری چند که خواهد آمد یادی از این سفر<span style="mso-spacerun: yes">  </span>است.</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">سال 1356 خورشیدی بود و من عضو انجمن تاریخ بودم. پایان خزان بود که گفتند نام من در فهرست هیأت فرهنگی است که عازم پاکستان خواهد بود. این خبر از چند جهت جالب بود: یکی این که سالها بود که مبادلۀ هیأتهای فرهنگی میان دولتهای کابل و اسلام آباد صورت نمی گرفت و این نخستین هیأتی بود که پس از سالها به آن کشور می رفت. دیگر که مناسبت سفر هیأت بسیار مهم، یعنی شرکت در <span style="COLOR: blue">سمینار جهانی صدمین سال تولد <b>علاّمه اقبال</b> لاهوری</span> شاعر و اندیشمند بزرگ شرق<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بود. امتیاز مهم دیگر این سفر، حضور استاد میر حسین شاه بود که طبیعةً همۀ اعضای هیأت با طیب خاطر ایشان را مهتر و بزرگ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>هیأت می شناختیم. دو عضو دیگر هیأت شادروان استاد <b><span style="COLOR: blue">محمد رحیم الهام</span><span style="mso-spacerun: yes">  </span></b>و آقای <b><span style="COLOR: blue">عبدالکریم مجاهد</span></b> بودند. استاد الهام ادیب، شاعر و زبانشناس و در تمام دورۀ تحصیل ما در دانشگاه استاد زبانشناسی ما بود و من از خدمت ایشان استفادۀ فراوان برده بودم که تفصیل آن را در دیگر یادداشتها آورده ام. مردی وارسته و دانشمندی فروتن بود. مجالست با او گرمی داشت و هرسخنی را به گونه یی با یک موضوع اکادمیک و فرهنگی پیوند می داد که صحبت او را به شنونده سودمند تر می ساخت . خاطرات<span style="mso-spacerun: yes">  </span>با ارزشی از کابل<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و کابلیان قدیم داشت که برای ما جالب و شنیدن آنها دلنشین بود. با من الفت خاصی داشت و همیشه دیدارش با<span style="mso-spacerun: yes">  </span>لبخند و پیشانی گشاده همراه بود. عضو دیگر آقای <b><span style="COLOR: blue">عبدالکریم مجاهد</span></b> از کارکنان باسابقۀ مطبوعات بود که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>وصف او را مکرر و مخصوصاً <span style="mso-spacerun: yes"> </span>در فاریاب شنیده بودم. آقای مجاهد چند سال پیشتر از آن که من به مسؤولیت اطلاعات و فرهنگ ولایت فاریاب و روزنامۀ فاریاب موظف شوم، همین وظایف را در فاریاب بر عهده داشت و<span style="mso-spacerun: yes">  </span>فاریابیان از او و از خدماتش خاطرات خوشی داشتند و به نیکی یاد می کردند. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><font face="Times New Roman"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><span style="mso-tab-count: 1">          </span>تصمیم اعزام هیأت به پاکستان یک تصمیم عاجل بود و کمتر از یک هفته وقت داشتیم تا همه<span style="mso-spacerun: yes">  </span>کارهای سفر، از جمله نوشتن مقاله را به سرعت انجام<span style="mso-spacerun: yes">  </span>دهیم.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>فرصت آمادگی ما به حدی کوتاه بود که نمی توانستیم در انتظار نخستین پرواز هواپیما بمانیم زیرا در آن صورت نمی توانستیم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در نخستین روز سمینار در لاهور باشیم. همان بود که تصمیم گرفته شد، بخشی از سفر را با موتر(<span style="COLOR: green">خود رو</span>) برویم.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>آماده شدیم و با یکی از موترهای (<span style="COLOR: green">ماشینهای</span>) وزارت امور خارجه روانۀ مرز <span style="COLOR: blue">تُورخَم</span> شدیم. سفر با چنین دوستانی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در جادّۀ پرپیچ و خم و سراپا فراز و نشیب کابل – جلال آباد و راه <span style="mso-spacerun: yes"> </span>جلال آباد- تورخم<span style="mso-spacerun: yes">   </span>در همراهی و همصحبتی کسانی که تا ده سال پیش از آن روز در حلقۀ درس آنان زانو زده بودیم، نشاط انگیز و بس خوشایند بود. آقای مجاهد بیشتر گوش می داد تا اینکه بگوید و چون سخن می گفت خوش سخن بود و مبادی آداب؛ استاد الهام خوش سخن بود و محفل آرا، از هردری سخنی می گفت و البته هر سخنش لطفی داشت. استاد میرحسین شاه<span style="mso-spacerun: yes">  </span>کم سخن بود و چون سخنی می گفت،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>سخنش مصداق "<span style="COLOR: #3366ff">کم گوی و گزیده گوی چون دُر</span>" بود. اکنون هم چنین است وقتی با ایشان از راه دور سخن می گویم، دریافته ام که برای آنکه بیشتر از مفاد سخنان<span style="mso-spacerun: yes">  </span>دانش آمیز استاد مستفید و از فیض سخن ایشان مستفیض شوم، باید برخی از سخنان من حالت پرسش داشته باشد تا استاد ناگزیر از پاسخ آن گردند و من بهرۀ خویش را برده باشم. مثلاً چند روز پیش باهم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>گپِ تلفنی داشتیم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و سخن از مرحوم شیخ محمد طاهر قندهاری به میان آمد. استاد فرمود که یادداشتی را که در باب شیخ طاهر نوشتی، خواندم؛ <span style="mso-spacerun: yes"> </span>سخن به همدرس بودن مرحوم شیخ طاهر با مرحوم راشد و مرحوم فروزانفر رسید. ایشان گفتند همین مطلب را که نوشته بودی من هم عیناً از خود مرحوم شیخ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>محمدطاهر شنیدم. می دانید که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>مطلبی که نگارنده در نوجوانی شنیده بوده و چهل و چند سال بعد آن را بدون داشتن سند مکتوبی نقل می کند<span style="mso-spacerun: yes">  </span>هنگامی که از طرف یک استاد تاریخ آنهم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>شخصی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>مانند استاد میرحسین شاه که افزون بر احاطه بر تاریخ، <span style="mso-spacerun: yes"> </span>مدتی با شیخ طاهر قندهاری محشور بوده اند، تصدیق می شود، نگارنده را خورسندی خاطر می بخشد. به هر روی سخن از راهنوردی به سوی مرز تورخم و سپس به سوی پشاور بود. نماز دیگر بود که به گمرک تورخم رسیدیم. مدیر گمرک تورخم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>آقای <span style="COLOR: blue">احمد علی هدایت</span> از فارغ التحصیلان دانشکدۀ اقتصاد<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بود. حاج هدایت<span style="mso-spacerun: yes">  </span>اکنون در تورانتوی کاناداست. آقای هدایت به پیشواز و برای دعوت<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ما کنار جاده آمد، ولی چون از فرصت اندک ما آگاه شد، پاسپورتهای (<span style="COLOR: green">گذرنامه های</span>) ما را گرفت و بی درنگ امور گمرک و گذرنامه را انجام داد و ما<span style="mso-spacerun: yes">  </span>از مرز گذشتیم. مدتی طولانی را در اتاقهای دارالمرز پاکستان ماندیم تا گذرنامه های ما را به ما برگرداندند. شام مهمان سرکنسول افغانستان، اگر نام ایشان درست به یادم مانده باشد، آقای <span style="COLOR: blue">عبد الغفور <b>ودان</b></span> بودیم</span><span dir="ltr"></span><span dir="ltr" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><span dir="ltr"></span>.</span><span dir="rtl"></span><span style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><span dir="rtl"></span> <span lang="FA">ودان در زبان پشتو به معنای آباد است. ایشان<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ما را به گرمی پذیرا شد <span style="mso-spacerun: yes"> </span>و ساعتی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>یا بیشتر، با صرف شام، در خانۀ او بودیم.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>شام خوشی گذشت و عازم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>میدان<span style="mso-spacerun: yes">  </span>هوایی (<span style="COLOR: green">فرودگاه</span>) شدیم. تا با نخستین طیاره عازم لاهور شویم. در لاهور هیأت تشریفاتی سمینار صدمین سال تولد علامه اقبال لاهوری از ما پذیرایی نمود. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>محل اقامت مهمانان و همچنین محل کار سیمینار هتل انتوریست لاهور بود. شک نبود که به حق زحمت ریاست هیأت را به دوش جناب استاد میرحسین شاه انداخته بودیم،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>زیرا هم به سن و سال از همه بزرگتر بودند و هم به دانش و مقام علمی که در آن تردیدی نبود. اما ایشان با پذیرش ریاست هیأت واقعاً به زحمت افتاده بود؛ زیرا ما خویشتن را در همه کار فارغبال احساس می کردیم و می توانم بگویم با سوء استفاده از محبت و فروتنی ایشان هر مشکلی که داشتیم به ایشان مراجعه می کردیم. ایشان زبان اردو<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و انگلیسی را به خوبی، همچون فارسی و پشتو، صحبت می کردند و با این کار برای ما دیگر هیچ مشکلی وجود نداشت. با توضیحاتی که در بالا عرض شد،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>برخورد تشریفاتی میزبانان با هیأت ما با حساسیت خاصی برخوردار بود و استاد میرحسین شاه<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در تمام مدت،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>چه در گردهماییهای تشریفاتی و چه در نشستهای علمی، ادارۀ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>هیأت را به بهترین صورتی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ایفا نمود.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ژنرال ضیاءالحق رئیس جمهور در محفل افتتاحیه حضور داشت و حضور نظامی او نمایی خاص به<span style="mso-spacerun: yes">  </span>محفل داده بود. همین لحظه<span style="mso-spacerun: yes">  </span>دو خاطره از محفل افتتاحیه به یادم آمد. نخست این که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>دستور کار چنان بود که چون رئیس جمهور وارد و سرود ملی نواخته می شد، مهمانان می بایستی بپا خیزند.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>جای<span style="mso-spacerun: yes">  </span>هیأت ما، به ترتیب الفبا، در نخستین صندلی های ردیف اول واقع شده بود.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>مرحوم ضیاء الحق وارد شد و سرود ملی هم به نواختن آغاز کرد. همه برخاستند، اما من<span style="mso-spacerun: yes">  </span>برخاستن نمی توانستم، زیرا دامن لباس (<span style="COLOR: green">پایین کـُت</span>) <span style="mso-spacerun: yes"> </span>من هنگام نشستن در اطراف صندلی داخل شده و تخت صندلی را به گونه یی استوار ساخته بود که گفتی صندلی و لباس من در هم قفل شده بودند. من به سختی تقلاّ می کردم تا لباسم را از داخل صندلی بیرون بکشم که یکی از اعضای هیأت<span style="mso-spacerun: yes">  </span>جمهوری عربی مصر که در ردیف دوم، در پشت ردیف ما جا داشت، متوجه شد و به سرعت صندلی مرا چرخاند و مرا از شرمساری و پیامدهای آن رهانید. تصور می کنم نام آن دانشمند مصری که این محبت را در حق من نمود، دکتر <b><span style="COLOR: blue">جمال ا لدین</span></b> بود که در تمام مدت کنفرانس با هم گفت و گوهای سودمندی داشتیم. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>خاطرۀ دوم، که البته خوش بود، دست دادن و احوالپرسی بسیار صمیمانۀ ژنرال <span style="mso-spacerun: yes"> </span>ضیاء الحق با یک دانشمند <span style="mso-spacerun: yes"> </span>ارشد و کهنسال بنگلادشی بود که پندارم <span style="mso-spacerun: yes"> </span>استاد <b><span style="COLOR: blue">سید عبدالحی</span></b>، یا <span style="COLOR: blue">سید محی الدین عبدالحی</span> <span style="mso-spacerun: yes"> </span>نام داشت. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>دست دادن و احوالپرسی گرم ضیاء الحق با او به این دلیل برای<span style="mso-spacerun: yes">  </span>من جالب بود که بنگلادش، تا همان سالهای نزدیک، بخشی از پاکستان بود و با نام پاکستان شرقی یاد می شد، پس از جنگهای خونین شبه قارّه، کشوری به نام بنگلادش تازه تأسیس شد <span style="mso-spacerun: yes"> </span>و با تصویری که ازحقایق داشتم، هنگامیکه <span style="mso-spacerun: yes"> </span>ژنرال با پیرمرد دانشمند چنان با گرمی گفت و گو داشت، دلم می خواست بدانم که در اندیشه اش چه می گذشت. </span></span></font></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">به هر روی آن روز گذشت و چند کمیسیون فرعی تشکیل شد و<span style="mso-spacerun: yes">  </span>دانشمندان میهمان<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بر حسب تخصص و عنوان مقاله ها در کمیسیونها به ایراد سخنرانی و بحث و گفت و ارایۀ پیشنهاد ها پرداختند. و من هم مقاله یی در موضوع پیوند علامه اقبال با افغانستان خواندم. شعاری که در اعلانات و اشتهارات در همه جا، زیر عکسهای دکتر اقبال و در تابلوهای کنفرانس<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به چشم می خورد <span style="mso-spacerun: yes"> </span>این بیت علامه اقبال بود:<span style="COLOR: blue"></span></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><b><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 16pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">آدمیت احتـــــــرام آدمی</font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><font face="Times New Roman"><b><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 16pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%">باخبر شو از مقام آدمی!</span></b><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"></span></font></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">شبها از سوی مراکز مختلف علمی و فرهنگی به افتخار مهمانان شرکت کننده در سمینار صدمین سالگرد تولد علامه اقبال لاهوری ضیافتهایی ترتیب داده می شد. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>یکی از این ضیافتها از طرف شخص رئیس جمهور ترتیب داده شده بود. از ایران نیز چند تن از دانشمندان و استادان شرکت داشتند. از آن جمله<span style="mso-spacerun: yes">  </span>نامها و سیماهای دکتر <b><span style="COLOR: blue">جلال متینی</span></b> و استاد <span style="mso-spacerun: yes"> </span><b><span style="COLOR: blue">سیف الله وحیدنیا</span></b><span style="mso-spacerun: yes">  </span>یادم هست. البته استادان و دانشمندانی دیگر نیز بودند که در چهار– پنج سال گذشته برای شرکت در سمینارها به کابل آمده بودند و اکنون<span style="mso-spacerun: yes">  </span>آنان را در لاهور می دیدیم. یکی شاعرکهنسال خوش سخن و نامور صوفی<b><span style="COLOR: blue"> </span></b>غلام مصطفی<b><span style="COLOR: blue"> تبسّم </span></b>بود که درسمینار بزرگداشت سنایی <span style="mso-spacerun: yes"> </span>به کابل آمده بود. او اشعار فارسی بسیاری از دیگر شاعران<span style="mso-spacerun: yes">  </span>نیز ازبر داشت. ازاین شعر واله که واژۀ "ماهی" را به سه معنی مختلف به کار گرفته خوشش می آمد و آن را تکرار می کرد:</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">دل عکس رخ خوب تو در آب روان دید</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">واله شد و فریــــــــــاد برآورد که ماهی</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">هنگامی که به دیدار شهر سیالکوت، که زادگاه اقبال است، رفتیم، <b><span style="COLOR: blue"><span style="mso-spacerun: yes"> </span>تبسم</span></b> گفت که او هم زادۀ شهر سیالکوت و به گفتۀ تهرانیها <span style="COLOR: blue">بچّۀ سیالکوت</span> است.</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">استاد میرحسین شاه <span style="mso-spacerun: yes"> </span>در لاهور هم ارادتمندان و دوستان فراوان داشت؛ زیرا<span style="mso-spacerun: yes">  </span>هم زبان اردو را خوب می دانست و هم رشته ای که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در دانشگاه لکهنو گذرانده بود، مورد علاقۀ دانشمندان هند و پاکستان بود. در لاهور نیز از برکت<span style="mso-spacerun: yes">  </span>حسن خلق و مردمدوستی استاد به ما خوش گذشت.</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">در همان روزهای اول یکی از ارادتمندان قدیمی استاد به دیدار او و هیأت همراه آمد و همه را به خانۀ خویش دعوت کرد و گفت که از جناب سفیر کبیر، جلالتمآب <b><span style="COLOR: blue">نوراحمد اعتمادی</span></b> هم تقاضا کرده دراین<span style="mso-spacerun: yes">  </span>دعوت شرکت کنند و ایشان با خوشحالی پذیرفته اند. البته مرحوم اعتمادی پیشتر نیز در هتل به<span style="mso-spacerun: yes">  </span>دیدار هیأت آمده بود. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>این شخص که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ما را، به احترامِ همراهمی با استاد میرحسین شاه دعوت کرد، نیز از مردمان قندهار بود. <b><span style="COLOR: blue">نظرجان آریانا</span></b> نام داشت و مرد بسیار بافرهنگ و مهماندوست و مبادی آداب بود. تصور می کنم ایشان به دلیل تصدی نمایندگی شرکت هوایی آریانا در لاهور، به نظرجان آریانا مشهور بود. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>در مدتی که ما در لاهور بودیم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>تقریباً همه روزه به دیدار ما می آمد و ما را به<span style="mso-spacerun: yes">  </span>دیدن نقاط مختلف شهر<span style="mso-spacerun: yes">  </span>که بازدید از آنها در برنامۀ رسمی در نظر نبود می برد. گاهی ما را به<span style="mso-spacerun: yes">  </span>رستورانهایی می برد که غذاهای سنتی و به شیوۀ کهن می پختند. دستارخانها و غذاها و ظرف و کاسه هایی که در لاهور و بنگال و کابل و هرات و شیراز و طوس و بخارا و خجند یکی بود. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">خانه و خانوادۀ آقای آریانا<span style="mso-spacerun: yes">  </span>نیز خوی و بوی فرهنگ و هنر داشت. خانه اش در محلّۀ <b><span style="COLOR: blue">گلبرگ</span></b> لاهور بود. یکی از فرزندان آقای نظرجان آریانا تابلوهای برجسته از ترکیب سنگها و شیشه های گوناگون و رنگارنگ می ساخت که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>جلوه یی بسیاردیدنی و زیبا داشتند. من هروقت در نمایشگاههای هنری اتاوا چنان تابلوهایی را می بینم به یاد لاهور و مهمان نوازیهای خانوادۀ آریانا و آن آثار هنری می افتم. نمی دانم آن فرزند اکنون کجاست ونظرجان آریانا در چه حالیست. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">امّا شبی که در خانۀ آقای آریانا بودیم ترکیبی از یادهای خوش و ناخوش برجا گذاشت. البته چون روش من در نوشتن به یادآوردن یادهای ناخوش نیست، از آن به سرعت می گذریم و دلیل این یادآوری هم یادیست از مرحوم اعتمادی که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>من تا آن شب<span style="mso-spacerun: yes">  </span>با او ننشسته بودم. مرحوم نوراحمد خان اعتمادی در دوره های سابق صدراعظم (<span style="COLOR: blue">نخست وزیر</span>) افغانستان بود. من سخنرانیها و مصاحبه هایش را در سالهای پیش شنیده بودم.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>دیدار او در آن شب هم او را در نظر من شخصی باوقار، با فرهنگ، خوش مشرب، با گذشت، صمیمی، با معلومات وسیع و منطقی جلوه گر ساخت. مخاطب او بیشتر استاد میرحسین شاه بود و چنان می نمود که از سخنان استاد، هرچند غالباً پاسخهایی کوتاه بیش نبودند، خوشش می آمد. اما یکی از مهمانان حاضر در آن مجلس، که شکوه هایی از دورۀ صدارت اعتمادی داشت، گله آغاز نمود.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>دور نبود که او بداند که آن شب و آنجا جای چنین نزاع و جدالی نبود، اما گویا این فرصت را مغتنم می شمرد و هر پاسخ مؤدبانه و مآل اندیشانه و نرم و پرمدارای (<span style="COLOR: blue"> به گفتۀ فرنگ: دپلماتیک</span>) او را با پرسشی یا پاسخی دشوار تر پی می گرفت. آهسته آهسته<span style="mso-spacerun: yes">  </span>این مجلس ما را محبسی شد و استاد میرحسین شاه خان بسیار مشوّش و آزرده خاطر گردید که در مهمانیی که در واقع<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به افتخار ایشان و درخانۀ همشهری ایشان ترتیب داده شده بود و در آن عده یی دیگر هم دعوت شده بودند،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>خاطر شخصی چون اعتمادی بدین حد آزرده می شد.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بارها هم میزبان و هم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>استاد خاطر نشان ساختند که امشب هنگام <span style="mso-spacerun: yes"> </span>این گپها نیست، اما نصیحت همه عالم به گوش آن شکایتگر باد بود. می دیدیم که مرحوم اعتمادی، که بیمار بود، آشکارا از درد برخود می پیچید و باز هم می کوشید مدارای مصلحت گزارانه را، که امروز برخورد دپلماتیک می گویند، حفظ کند. کار به جایی رسید که میزبان بسیار جدّی شد و دعوا<span style="mso-spacerun: yes">  </span>جای خویش به صلاح داد و جدل به تبسم انجامید. از برخورد آن شب، دریافتم که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>دپلماسی واقعاً چه شغل دشواری بوده است و از فرهنگ و ادب و بردباری مرحوم اعتمادی در برابر مخاطب بسیار خوشم آمد و <b>آن روز نمیدانستیم که اعتمادی را دراین جهان<span style="mso-spacerun: yes">  </span>دو سالی بیش نمانده بود</b>.</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">استاد میرحسین شاه خان آن شب به حدی پریشان خاطر شد که من آن نارضایی را تا پایان سفر در سیمای او می دیدم. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">از لاهور با هواپیما به<span style="mso-spacerun: yes">  </span>پشاور آمدیم و باز هم از مهمان نوازی آقای<span style="mso-spacerun: yes">  </span><b><span style="COLOR: blue">ودان</span></b> برخوردار شدیم و همان زمین پیما! که ما را از کابل به پشاور رسانیده بود، دو باره از کابل رسید و ما را برد. آن شب و آن روز گذشت و روزان و شبان دیگر نیز گذشتند. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">اکنون مترجم <span style="mso-spacerun: yes"> </span><b><i><span style="COLOR: blue">حدود العالم</span></i></b>، پروفسور میرحسین شاه، و بنده<span style="mso-spacerun: yes">  </span>همقارّه هستیم. گاهی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>از ورای امواج با همی گپی می زنیم و هر بار با شنیدن صدای استاد، قیافۀ مهربان و در عین حال جدی ایشان، و همراه با آن، شیرینی روزهای دانشجویی و فضای شاد دانشکده و دانشگاه و هزاران یاد شیرین دیگر در برابرم جلوه گر می شوند.</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="COLOR: blue"><font size="3"><font face="Times New Roman">شهر اتاوا 13 اپریل 2008 </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><b><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 16pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">آصف فکرت</font></span></b></p>
دوشنبه ۲۶ فروردين ۱۳۸۷ ساعت ۱:۴۷
نظرات



نمایش ایمیل به مخاطبین





نمایش نظر در سایت