<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 18pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%"></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><b><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 18pt; COLOR: green; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">دیوارِ کهن در آغوش دانشگاه نوین</font></span></b></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">گاهی دیدن چیزی شما را به اندیشیدن در بارۀ چیزهای دیگر می برد؛ چیزهای دور از هم و در همان حال دارای مناسبتی نزدیک و همین مناسبت است که<span style="mso-spacerun: yes"> </span>اندیشه را جولان می بخشد؛ اندیشه یی که دست<span style="mso-spacerun: yes"> </span>شما را می گیرد و شهر به شهر و دیار به دیار می برد.</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">چند روز پیش،<span style="mso-spacerun: yes"> </span>در پای دیواری کهن در شهر مدرن، و در عین حال باستانی، دارمشتات آلمان ایستاده بودم. به دیوار می اندیشیدم و به آنچه <span style="mso-spacerun: yes"> </span>در درازنای سده ها، در دو سوی آن دیوار،<span style="mso-spacerun: yes"> </span>رخ داده بود. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>صحنه پرداز خیال، بی درنگ پرده یی در برابرم آویخت.<span style="mso-spacerun: yes"> </span>کاروانها را دیدم که می گذشتند. برخی به دروازۀ شهر نزدیک می شدند و آهنگ ورود به شهر داشتند و برخی از شهر بیرون شده بودند و تدارکاتشان نشان می داد که سفری دور و دراز در پیش داشتند. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">کارگردان فرضی، تصاویر را عوض می کرد. این بار جهانگردانی را می دیدم که بارشان کتاب و قلمدان و طومار بود. آمده بودند تا چیزی ببینند و چیزهایی بر دیدنیها بیفزایند. سفرنامه بنویسند و یادگار سده ها و هزاره ها بگذارند. فرستاده ها را می دیدم که از نزد شاهان و فرمانروایان، از دور و نزدیک می آمدند و هریک پیامی داشتند. آنان که بازمی گشتند برخی شادمان از انجام موفقانۀ رسالت و برخی اندوهگین از پاسخی که بارگردنشان بود و ناگزیر از بردن آن ، خشم فرمانرا را هنگام شنیدن پیش بین بودند. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">بازهم کارگردان صحنه را عوض کرد. این بار، سربازان را می دیدم. سوار بر اسب و پیاده؛ با خود و زره و دهها گونه جنگ افزار. می زدند و می خوردند؛ می کشتند و کشته می شدند و دیوار شاهد خاموش هزاران ماجرا بود. دیواری که تنها صد گزی، بیش یا کم، از شاید چندهزار گز مانده بود. دیواری که روزی دورادور شهر را در برگرفته بود و اکنون چون پینه یی بود نا همگون، بر دامن شهر. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">سنگها با ابعاد و رنگهای متفاوت حکایتگر سده های دور بودند. سنگهای ناتراش به رنگهای سیز و خاکی و لاکی و قهوه ای و شاید چندین رنگ دیگر. رهنمای گرامیی <span style="mso-spacerun: yes"> </span>که همراهم بود از زیبایی سنگها سخن گفت و گفتم که از همین سنگها در هرات هم هست؛ با رنگهای زرد وسبز و قرمز. این سنگها را در هرات به اشکال منظم هندسی می تراشند و در ساختمانها به کار می برند.</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">از هرات یاد کردم و یادم آمد که هرات دیواری کهن داشت؛ دیواری که باره می گفتند و از روزی که هنوز کودک بودم گفتی که ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکار بودند تا اگر از بارۀ هرات نشانی باقی مانده باشد آن را به بهانۀ استفاده از خاک خوب آن از بن برکنند و اگر برکندن ممکن نباشد با بیلهای کناره تیز بتراشند. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><font face="Times New Roman"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%">یادم آمد که تنها دیوار هرات نبود که سرنوشتش نا بودی و برچیده شدن از روی زمین بود بلکه از آن مهمتر، مصلای هرات و ارگ اختیارالدین نیز به همان سرنوشت دچار شدند. </span><span dir="ltr" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"></span></font></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">نه مصلای هرات چنین ویرانه بوده و نه هم ارگ اختیار الدین. با آنکه گذشت روزگار و گزند باد وباران و تابش آفتاب این دو بنای باستانی را آسیب رسانیده بودند،<span style="mso-spacerun: yes"> </span>اگر دست قدرناشناسان تیشۀ ستم بر پیکر این گوهران گرانبها نمی زد، امروز بهتر از این و آبادان تر از این بودند.<span style="mso-spacerun: yes"> </span>هنوز ستمهایی را که براین بنا ها رفته بود در کتابها نخوانده بودیم، ولی بزرگان، چنانکه گویی اسرار مگو را به ما می سپارند، می گفتند که این ویرانه ها که بر دامان هرات مانده لکه های ننگی است ، میراث <span style="mso-spacerun: yes"> </span>فرمانروایان قدرنشناس.</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">می شنیدیم که می گفتند مصلای هرات نه در زمان جنگ، که در روزگار صلح به عمد و به دست حکام خودی، ویران شده تا، چنانکه برخی گمان می بردند، ارزش تاریخی اش را ببازد و دست آز بیگانگان از آن کوتاه گردد و بهانه یی برای لشکرکشیهای بیگانگان نشود. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>پسانترها به کتب تاریخ ، از جمله <b><i><span style="COLOR: blue">سراج التواریخ </span></i></b>علامۀ<span style="mso-spacerun: yes"> </span>مرحوم فیض محمد کاتب دسترسی یافتیم، معلوم شد که: بلی! در سال فلان و روز فلان دستور ویرانی مصلای هرات عزّ صدور یافته بود. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">نیز شنیدیم و پسانتر خواندیم که پیش از آن واقعه، گنبد های زیبای مناره های مصلاّ، در سدۀ پیش از سوی امیری که به هرات به نبرد داماد خویش لشکر کشیده بود، به توپ بسته و پرانده شد. زیرا به امیر لشکر کش گفته بودند که<span style="mso-spacerun: yes"> </span>نواده اش پس از مرگ پدر به مناره برآمده تا چند و چون سپاه امیر را از خود کند. امیر چون نمی دانسته که نواده اش<span style="mso-spacerun: yes"> </span>به کدامین مناره برآمده، دستور داده بود تا کلاه همۀ مناره ها را به ضربت توپ بردارند. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">بسیاری از بناهای دیگر که از این حوادث جان بدر برده بودند به بهانه های گوناگون، از جمله اعمال نقشه های<span style="mso-spacerun: yes"> </span>جدید شهری، ویران شدند؛ آرامگاه تاریخی هلالی شاعر شیرین کلام از آن جمله است، که نگارنده در یادداشتی که در مورد شادروان استاد فکری سلجوقی نگاشته، به آن اشاره نموده است. شرح بسیاری از این اتفاقات اندوهبار را می توان در کتب با ارزش <b><i><span style="COLOR: blue">خیابان</span></i></b> و <b><i><span style="COLOR: blue">گازرگاه</span></i></b>، تألیف استاد فکری سلجوقی مطالعه نمود. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">ارگ زیبای هرات، معروف به<b><span style="COLOR: blue"> ارگ اختیار الدین</span></b>، تا اوایل سدۀ حاضر از این آفات در امان مانده بود، تا اینکه فرقه مشر(سرلشکر) دوران می خواست بنا یا ساختمان جدیدی برای نظامیان بسازد. او یا مشاورانش تشخیص داده بودند که چوب و چک ارگ اختیار الدین برای مواد و مصالح قرارگاه نظامی جدید مناسب است.<span style="mso-spacerun: yes"> </span>پس به دستور جناب فرقه مشر( سرلشکر) بسیاری از خانه ها و شبستانهای بی همتای ارگ اختیار الدین، این یادگار هزارسالۀ<span style="mso-spacerun: yes"> </span>تاریخ و فرهنگ را ویران کردند تا از مصالح آن برای قرارگاه جدید عسکری استفاده کنند.<span style="mso-spacerun: yes"> </span>گویند که آن سرلشکر، چندی پس از مبادرت به این عمل، <span style="mso-spacerun: yes"> </span>در یک حادثۀ ترافیکی ( رانندگی) با خانواده اش، چنان که شنیده ام ، جان به جان آفرین سپرد.<span style="mso-spacerun: yes"> </span>این حکایت را شنیده ام ؛<span style="mso-spacerun: yes"> </span>و العهدة علی الراوی. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">اما نبش قبر فرمانروای دانشدوست و هنر پرور، <b><span style="COLOR: blue">سلطان حسین میرزای بایقرا</span></b> در زمانی که نگارنده نخستین دهۀ زندگانی را می گذرانید، به فرمان دولت وقت رخ<span style="mso-spacerun: yes"> </span>داد.<span style="mso-spacerun: yes"> </span>چنانکه بعداً از بزرگانی که هنگام نبش قبر حاضر بودند، شنیدم، تابوتی که از مرمر یا رخام به صورت قلمدانی استخوانهای سلطان را در بر گرفته بود، با برخی اشیاء دیگر از آنجا به محلی که لازم دانسته می شد، منتقل گردید و استخوانها همانگونه زیر خاک رفت و گور سلطان ویران بر جای ماند. این واقعه نیز در کتاب مستطاب<b><i><span style="COLOR: blue"> خیابان</span></i></b> اثر مرحوم استاد فکری سلجوقی به شرح آمده است.</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><font face="Times New Roman"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><span style="mso-tab-count: 1"> </span>البته در سالهای اخیر<span style="mso-spacerun: yes"> </span><b><span style="COLOR: blue">ارگ اختیار الدین</span></b> به کمک <strong><font color="#0033cc">یو</font><span style="COLOR: blue">نسکو</span></strong> تا حدی مرمت شده و چه آرامش بخش بود مرا که دیدم که در جریان ضیافت مهمانان <b><span style="COLOR: blue">کنفرانس اکو</span></b> مراسمی هم در<span style="COLOR: blue"> ارگ</span> <span style="COLOR: blue">اختیارالدین</span> برپا گشته بود</span><span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span><span lang="FA" dir="ltr" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span> <span style="mso-spacerun: yes"> </span></span><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%">و هراتیان فرهنگدوست جلوه هایی از زندگی و نشاط بر این ویرانه های ستمدیده بخشیده بودند</span><span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span><span dir="ltr" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span><span style="mso-spacerun: yes"> </span></span><span dir="rtl"></span><span dir="rtl"></span><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><span dir="rtl"></span><span dir="rtl"></span>. خداش اجر دهاد آنکه این عمارت کرد.</span></font></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman"><span style="mso-tab-count: 1"> </span>مصیبتهایی که بر آثار تاریخی در این سرزمین رفته، کم نیست.<span style="mso-spacerun: yes"> </span>تازه ترین این داغها جای خالی <b><span style="COLOR: blue">بتهای بامیان</span></b> است. هنگامی که تصاویر طاقهای تهی از پیکره های بودای بامیان<span style="mso-spacerun: yes"> </span>را می بینم، با حسرت و اندوه به یاد روزان و شبان پر خاطره یی می افتم که<span style="mso-spacerun: yes"> </span>با مرحوم دکتر <span style="COLOR: blue">حسین خدیو</span> <span style="COLOR: blue">جم</span> در محضر شادروان <b><span style="COLOR: blue">استاد محیط طباطبایی</span></b> بودیم. به یاد می آورم که چگونه استاد محیط<span style="mso-spacerun: yes"> </span>در برابر این پیکره ها بر عصای خویش تکیه داده و مدتها بر قامت پیکره ها می نگریست و نکته های لطیف و طنزآمیزی بر زبان می آورد.</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman"><span style="mso-tab-count: 1"> </span><span style="COLOR: blue">سخن به درازا کشید. </span><b><span style="COLOR: fuchsia">هرات</span></b><span style="COLOR: blue"> کجا! </span><b><span style="COLOR: fuchsia">بامیان</span></b><span style="COLOR: blue"> کجا! و </span><b><span style="COLOR: fuchsia">دارمشتات</span></b><span style="COLOR: blue"> آلمان کجا؟! امّا ببین تفاوت راه از کجاست تا به کجا! این همه یاد و خاطره <span style="mso-spacerun: yes"> </span>از دیدن دیوار یا بارۀ سنگی باستانی دارمشتات زنده شد. رهنمایم<span style="mso-spacerun: yes"> </span>که یکی از گرامی ترین عزیزان من است و<span style="mso-spacerun: yes"> </span>مرا به دیدن شهر </span><b><span style="COLOR: fuchsia">دارمشتات</span></b><span style="COLOR: blue"> و این دیوار کهن آورده بود، چون دلبستگی ام را به این دیوار دید، گفت: پدرجان، برویم تا بهترش را بینیم! </span></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman"><span style="mso-tab-count: 1"> </span>به مرکز شهر رفتیم. در حوالی<span style="mso-spacerun: yes"> </span>دانشگاه. در آنجا جلوه ای از دلبستگی آن مردم را به آثار تاریخی دیدم که مرا بسیار خوش آمد و بسیار لذت بردم. عمارتی نوین و زیبا که رو به اتمام داشت و معلوم بود که یکی از زیبا ترین ساختمانهای نوساز دانشگاه است. گفتند که <span style="mso-spacerun: yes"> </span>این ساختمان متعلق به « تی یونیورسیتی = دانشگاه تکنیک؟ » است.<span style="mso-spacerun: yes"> </span>آنچه که بسیار موجب اعجاب و تحسین می شد وجود پاره یی از دیوار باستانی شهر در آغوش این دانشگاه است. نقشۀ دانشگاه را چنان ساخته بودند که گویی این دیوار از یکی از درهای ورودی<span style="mso-spacerun: yes"> </span>وارد دانشگاه می شود پاره یی از دیوار وارد ساختمان شده و پاره یی در صحن دانشگاه مانده است . </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">دیدن این منظره چنان مرا به وجد آورد که چندین عکس از آن گرفتم ویکی از آن <span style="mso-spacerun: yes"> </span>تصاویر را در صفحهء کاتبان گذاشتم. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman"><span style="mso-spacerun: yes"> </span>دیدار همین دیوار سبب نوشتن این یاد داشت گردید. در شرق چنان معمول است که اگر بخواهند عمارتی بسازند نخستین کاری که می کنند این است که هر اثری که در آن حوالی باشد، از میان می برند؛ حتی درختان کهن را از بیخ برمی کنند تا مانع جلوۀ <span style="mso-spacerun: yes"> </span>بنای نوساز نباشد. با<span style="mso-spacerun: yes"> </span>چنین تجربه یی که نگارنده داشت، دیدن چنان منظره یی بسیار موجب حیرت<span style="mso-spacerun: yes"> </span>گشت. این موضوع نشان می داد که چگونه مردم<span style="mso-spacerun: yes"> </span>آن شهر و فرهنگیان آن کشور به آثار باستانی دلبستگی دارند و ارزش آنها را می دانند و آنها را جزو شناسنامهء فرهنگی خویش می شمارند. </font></span></p><p><font face="Times New Roman"> </font><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman"><span style="mso-tab-count: 1"> </span>در اینجا بی مناسبت نیست که گفته شود که از فرهنگ پیشینیان ما نیز نمونه های <span style="mso-spacerun: yes"> </span>آموزنده یی روایت شده است؛ مثلاً داستانی که به روزگار انوشیروان دادگر نسبت می دهند که راضی نشد خانۀ بینوایی را <span style="mso-spacerun: yes"> </span>ویران کند تا کاخ نوسازش کجی نداشته باشد.<span style="mso-spacerun: yes"> </span>عین همین داستان را<span style="mso-spacerun: yes"> </span>نگارنده<span style="mso-spacerun: yes"> </span>در مسجد و مدرسۀ گوهرشاد در مشهد مقدس شاهد بود. در آنجا هم<span style="mso-spacerun: yes"> </span>درست در مرکز صحن مسجد چهار دیواریی بود، معروف به مدرسۀ پیرزن، که آن هم<span style="mso-spacerun: yes"> </span>می گفتند<span style="mso-spacerun: yes"> </span>موقوفۀ پیرزنی نیکوکار بوده و گوهرشاد بیگم<span style="mso-spacerun: yes"> </span>دستور داده بوده که آن را<span style="mso-spacerun: yes"> </span>در محل خودش به صورت مشخص نگهدارند؛ البته<span style="mso-spacerun: yes"> </span>جای مسجد پیرزن را اکنون چند حوضچه و فوّاره گرفته است. </font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: fuchsia; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">شهراتاوا- 29 نوامبر 2007</font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><b><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 14pt; COLOR: #993300; LINE-HEIGHT: 150%"><font face="Times New Roman">آصف فکرت</font></span></b></p>
پنجشنبه ۸ آذر ۱۳۸۶ ساعت ۲:۰۰
نمایش ایمیل به مخاطبین
نمایش نظر در سایت
۲) از انتشار نظراتی که فاقد محتوا بوده و صرفا انعکاس واکنشهای احساسی باشد جلوگیری خواهد شد .
۳) لطفا جهت بوجود نیامدن مسائل حقوقی از نوشتن نام مسئولین و شخصیت ها تحت هر شرایطی خودداری نمائید .
۴) لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید .