<p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 200%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: center" align="center"><span lang="FA" style="FONT-SIZE: 16pt; COLOR: blue; LINE-HEIGHT: 200%; mso-bidi-language: FA"><font face="Times New Roman">عشق پیچان<span style="mso-spacerun: yes">             </span></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 200%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="mso-bidi-language: FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">شنبه نخستین روز تعطیل است. از کتابخانه برمی گردم. باز هم راه نوی در پیش می گیرم؛ چون به این شهر نو آمده ام و می خواهم به همه کویها و گذرها آشنا شوم.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>این است که هر روز از راهی می روم. کوچه خلوت است. یکی دو ماشین اینجا و آنجا ایستاده اند. گاهی مسافری می گذرد. گاهی لبخندی و گاه روز خوش گفتنی و گاهی گذشتنی خاموش. از تماشای ساختمانها که شیوهء کهن را در خانه سازی نگهــداشته اند، خوشم می آید. همیشه از چیزهایی که رنگ و بوی گذشته را می دهند، خوشم می آید. اینجا گاهی خانه ها تاریخ هم دارند. سال بنا<span style="mso-spacerun: yes">  </span>با آجر بر سر در ساختمان. وقتی می بینم که ساختمانی در 1920 ساخته شده و تا حال برجاست، لذّت می برم. می کوشم یک شخصیت یا رخداد تاریخی را به یاد بیاورم که با آن تاریخ پیوندی و مناسبتی داشته باشد. بدینگونه بهتر می توانم به تخیّـل در جهان <span style="mso-spacerun: yes"> </span>تاریخ بپردازم. از گلکاری و چمن سازی اینجا هم خوشم می آید. من این شهر را دوست دارم. کمتر خانه ایست که خاوندش <span style="mso-spacerun: yes"> </span>به پرورش گل و گیاه نپردازد. از یک بلست جا هم برای کاشت و پرورش گل و گیاه سود می برند. در زمینی به اندازهء باغچۀ خانۀ قدیمی ما در هرات که ما تنها پتونی (اتلسی) می کاشتیم اینجا ده دوازده گونه گل می کارند. برخی از گلها همانند گلهای شهر زادگاهم هرات است. خیلی چیزهای این شهر همانند هرات است. سرو و ناجویش<span style="mso-spacerun: yes">  </span>مرا به یاد نخستین مکتب (دبستان)ــی که در هرات درس خواندیم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و صدها درخت ناجو داشت می ا ندازد. غروب این شهر بسیار شبیه غروب هرات<span style="mso-spacerun: yes">  </span>است. از هنگامی که آفتاب می پرد تا هنگامی که تاریکی بر روز چیره می شود بیش از یک ساعت را در بر می گیرد. همانگونه که خورشید در هرات مانند مجمعه یی بزرگ مسین بر مغرب هریرود می نشست اینجا هم به همان بزرگی و با همان شکوه بر مغرب رود شهر می نشیند. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>برخی از گلها و درختان هم برای من نو اند که تا کنون ندیده ام. برخی گلها به گلهای وحشی شباهت دارند. گلهای خودرو.</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 200%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="mso-bidi-language: FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">گل وحشی سفیده، باشــــه، باشــــه...</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 200%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="mso-bidi-language: FA"><font size="3"><font face="Times New Roman"><span style="mso-spacerun: yes"> </span>اما اینجا دیگر خودرو نیستند. پرورش می یابند. تربیت می شوند و نوازش می بینند. برخی از گلها چنان خُـــرد و ریزند که باید آدم خیلی از نزدیک آنها را تماشا کند تا با دقایق زیبایی آنها آشنا شود. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>همین گلهای<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ریز نامهای شاعرانه و جالبی هم دارند نامهایی خیلی بزرگتر از خودشان. "<span style="COLOR: blue">فـــراموشـــم مکن</span>!" گل ریز و زیبایی است، با نامی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به این بزرگی. در انگلیسی نام این گل ریز سه کلمه است:<span style="mso-spacerun: yes">  </span>مرا فراموش مکن! یا گل ریزی از جنس سوسن که آن هم نامی برساخته از سه واژه دارد: لیلی آف د ولی( <span style="COLOR: blue">سوسن میان کوه</span>) اتفاقاَ این هر دو نام بزرگ به این دو گل ریز بسیار خوش آیند می نماید. از برابر هر خانه که می گذرم گلهای تازه تری می بینم: </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 200%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="mso-bidi-language: FA"><font size="3"><font face="Times New Roman"><span style="mso-spacerun: yes"> </span>هر دم ازین باغ بری می رسد<span style="mso-spacerun: yes">  </span>* تازه تر از تازه تری می رسد</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 200%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="mso-bidi-language: FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">بی خبر از اینکه دمی دیگر گلی را خواهم دید که مرا به دنیای پر شور و حال کودکی خواهد برد. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>خبابان هنوز به نیمه<span style="mso-spacerun: yes">  </span>نرسیده است <span style="mso-spacerun: yes"> </span>که دیگر می ایستم <span style="mso-spacerun: yes"> </span>و یارای اینکه از آنچه می بینم چشم بپوشم و بگذرم، ندارم. آری، گل <b><span style="COLOR: blue">عشق پیچان</span></b> را می بینم. گلی که هم در فارسی نامی شاعرانه دارد و هم در انگلیسی. عشق پیچان را به انگلیسی " <b><span style="COLOR: blue">شکوه بامداد</span></b>" می نامند. <font color="#009900">[امروز که چند روز ار نوشتن این یادداشت  و گداشتن آن در سایت می گذرد،  دوستی مهریان از دیار بدخشان، که این نوشته را خوانده است، به من گفت که در آنجا هم این گل را <font color="#330099">"گل شام و سحر" </font>می گویند. از توضیح این دوست نازنین کمال تشکر را دارم</font>] راستی هم هنگامی که نام انگلیسی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>عشق پیچان را<span style="mso-spacerun: yes">  </span>دانستم بهتر دریافتم که چرا این گل را اینفدر دوست می دارم. این گل<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بامدادان ِ بسیاری از سالهای کودکی مرا باشکوه می ساخت. گلی که برگهایش<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به نشانهء دل می ماند و از گلش طراوت و صفا<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و<span style="mso-spacerun: yes">  </span>روشنی و زییابی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>می تراود.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>از کودکی که به گل عشق پیچان می نگریستم، گل آن را پنجره یی می پنداشتم به دنیایی افسانه یی و خیالی و هنگام چاشت که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>گل می پژمرد و در هم می پیچید، دیگر آن پنجره را بسته می یافتم و از تماشای گل تا بامداد فردا چشم می پوشیدم. گلی که مشتاقانه به<span style="mso-spacerun: yes">  </span>گرد هرچه نزدیکش باشد، می پیچد. تنها زیبایی این گل نیست که چنین محبوب من گشته است. آخر این گل دوست داشتنی ِ مادرم است. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 200%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="mso-bidi-language: FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">"در خانهء هرات، در سراچه یی می نشستیم که در طبقهء دوم قرار داشت . دو راه ورودی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>داشت یکی از داخل سرا (= حویلی، حیاط) که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بیست پله زینه بود دیگر از داخل هشتی یا کریاس که همانگونه چند پلّه زینه<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بود و دری داشت که برای این که باز گردد بالا می شد و به همین خاطر آن را<span style="mso-spacerun: yes">  </span>"درانداز" می گفتند یعنی چون در را می انداختند، بسته و هم سطح زمین سراچه می شد سطحی که آن را "تخت بام" <span style="mso-spacerun: yes"> </span>می گفتند. در سه سوی این سراچه اتاقهای نشیمن ما بود و<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به یک سوی که آفتاب برآمد بود، دیوار خانهء یکی از خویشاوندان ما بود. خدا بیامرزد مادرم را که گل را دوست می داشت و گل پرور بود. اما در آنجا نمی شد که گل بکاریم، زیرا در زیر آن سراچه دالان و کریاس قرار داشت<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و در گوشهء سراچه پنجره یی فولادین نهاده شده بود که روشندان راهرو خانهء همسایه در زیر آن تخت بام<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بود. <span style="mso-spacerun: yes"> </span>خانهء خویشاوند ما درخت توتی گشن بیخ و بسیار شاخ داشت که بالا <span style="mso-spacerun: yes"> </span>آمده بود و یک شاخهء ان از دیوار سراچه به این سو گذشته بود و ما را هم اندکی از سایه و دانه یی چند از توت بهره می بخشید. و چون درخت توت مأمن گنجشکان و دیگر پرندگان بود هم مرا از تنهایی بدر می آورد و از جیک جیک انفرادی و نیز ترانه سرایی گروهی بامداد و نزدیک غروب، که می گفتند " چغوکها عروسی دارند" <span style="mso-spacerun: yes"> </span>بهره مند می ساخت. گنجشک را در گفتار هرات چغوک گویند. در پای دیوار و درست زیر آن شاخه، مادرم صندوقی بزرگ نهاده<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و آن را از خاک انباشته <span style="mso-spacerun: yes"> </span>بود و در آن گل می کاشت<span style="mso-spacerun: yes">  </span>که بخش مهم آن به گل <font color="#0000cc"><strong>عشق</strong> <b><span style="COLOR: blue">پیچان</span></b></font> اختصاص می یافت. از داخل صندوق رشته هایی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>تا کمر دیوار کشیده شده<span style="mso-spacerun: yes">  </span>بود که نهالهای عشق پیچان بر گرد آن رشته ها می پیچید و با لا می رفت<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و نزدیک می شد که بر شاخ بیاویزد. سالها بعد، هنگامی که قصیده یی از ملک الشعراء بهار را که با این مصراع آغاز می شد:</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 200%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="mso-bidi-language: FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">ضیمرانی در بن بید معلّق جا گرفت ...</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 200%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="mso-bidi-language: FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">خواندم با آنکه اشعار بهار برای فهم من مستلزم اندیشه و دقت بسیار بود،<span style="mso-spacerun: yes">  </span>معنای<span style="mso-spacerun: yes">  </span>آن قصیده را بدون تأمّل دریافتم که آن را با مشاهدهء عشق پیچان در کودکی آزموده بودم.<span style="mso-spacerun: yes">  </span></font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 200%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="mso-bidi-language: FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">عشق پیچان را از کاشتن بذر تا سبز شدن و رشد نمودن و به گل نشستن و پژمردن و بذر دادن و زرد شدن و خشکیدن بارها<span style="mso-spacerun: yes">  </span>با دقت کودکانه مطالعه کردم. دیگر به خوبی به یادم مانده بود که چون تخم را می کاریم و سبز می شود. نخست به صورت دو برگ از زمین بر می جهد یا به اصطلاح هرات " <span style="COLOR: blue">تیج می زند</span>" . ساعتها هر بار که به برگها خیره می شدم می اندیشیدم که چه زیبا برگهای عشق پیچان همانند "<span style="COLOR: blue">نار</span>" در اشکال ورق است که ما پَــر می گفتیم و برخی با آنها که 52 برگ بود ( اگر درست یادم باشد) پربازی می کردند و می گفتند گناه دارد. </font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 200%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="mso-bidi-language: FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">هر گل عشق پیچان گفتی پنجره یی بود  به دنیای صفا و روشنایی و پاکی. دلم می خواست قطره می شدم و در دل یکی از آن گلها می چکیدم و به آن دنیای صفا و طراوت سفر می کردم. "</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 200%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="mso-bidi-language: FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">بانویی میانسال از دور می آید. نزدیک نیمروز است. من مدّتیست در برابر آن خانه<span style="mso-spacerun: yes">  </span>به تماشای عشق پیچان<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ایستاده ام و به دنیای کودکی رفته ام.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>هوا گرم شده است خورشید آزارم می دهد. باید بروم. روان می شوم.<span style="mso-spacerun: yes">  </span>پیراهنی نازک پوشیده ام که لغزان است و کراواتم به هرسوی کج می شود. بانوی کهنسال نگاهی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>می کند. من بیشتر کجی کراواتم را احساس می کنم. به سوی آیینهء ماشینی که ایستاده است خم می شوم و کراواتم را مرتّب می کنم. خانم باز هم نگاهی به سویم می اندازد و دستها را به هم می کوبد. سگهای خانه های نزدیک<span style="mso-spacerun: yes">  </span>پارس می کنند. من و خانم از هم دور می شویم. هر دو خورسندیم. خانم به تصور اینکه<span style="mso-spacerun: yes">  </span>کاری<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در جهت<span style="mso-spacerun: yes">  </span>حفظ دارایی همشهریان کرده است و من خورسند از اینکه یک چیز دیگر یافته ام که این شهر را به من و زادگاهم نزدیک تر ساخته است. <b><span style="COLOR: blue">عشق پیچان </span></b>یا <b><span style="COLOR: green">شکوه بامداد</span></b>.</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 200%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><span lang="FA" style="COLOR: blue; mso-bidi-language: FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">اتاوا، 4 نوامبر 2006/</font></font></span><span lang="FA" style="COLOR: blue; mso-bidi-language: FA"><font size="3"><font face="Times New Roman">13 عقرب (آبان) 1385</font></font></span></p><p /><p class="MsoNormal" dir="rtl" style="MARGIN: 0in 0in 0pt; DIRECTION: rtl; TEXT-INDENT: 0.5in; LINE-HEIGHT: 200%; unicode-bidi: embed; TEXT-ALIGN: right"><b><span lang="FA" style="COLOR: blue; mso-bidi-language: FA"><font face="Times New Roman" size="3">آصف فکرت</font></span></b></p>
يكشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۵ ساعت ۴:۲۲