<p style="TEXT-ALIGN: right; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpFirst"><b><span style="LINE-HEIGHT: 150%; FONT-FAMILY: " lang="FA">بام دنیا </span></b></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; LINE-HEIGHT: 150%; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 150%; FONT-FAMILY: " lang="FA">[و مهمانی خاص امیرعبدالرحمن خان]</span><span style="LINE-HEIGHT: 150%; FONT-SIZE: 12pt; mso-bidi-language: FA" dir="ltr"></span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA"></span><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">بخش دوم </span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">[آمادگی برای سفر کابل]</span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">اگرچه خبر رسیدن دعوتنامه را تا پایان اوت، هنگام اردوزدن در کشمیر در نخستین مرحلۀ سفرش به پامیرها، نگرفته بود، اما شکی نداشت که به مقصود خواهد رسید. در آن تابستان، پیش از ترک انگلستان، حتی به لباسی که می بایست در پایتخت افغان برتن داشته باشد، به دقت اندیشیده بود. در 1893 هنگام رفتن به دیدار پادشاه کُره، او فقط اونیفورم کشوری به رنگ آبی افسرده پوشیده بود. این لباس رسمی او در زمان معاونت سابق دفتر سیاسی هند بود و چون او را فردی میانه حال نشان می داد ناخوشنود بود.پس به یادآورد که چگونه یک مأمور دفتر سیاسی هند که در کمیسیون مرزی ترکستان افغانی کار می کرد، با دوختن نوار پهن زرین بر شلوار و آویختن شمشیری هراس انگیز به کمر، بهتر از دیگران مورد استقبال قرار گرفت. کرزن نیز اندیشید که اگر قرار است جامه یی تهیه کند که در کابل هیبتناک معلوم شود، باید از مقررات پوشاک لُرد چمبرلین<a style="mso-endnote-id: edn1" href="#_edn1" name="_ednref1"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote" dir="ltr"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[i]</span></span></span></span></a> در کاخ سنت جیمز<a style="mso-endnote-id: edn2" href="#_edn2" name="_ednref2"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote" dir="ltr"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[ii]</span></span></span></span></a> صرف نظر کند. او نخست به جامه فروشی تآترِ<span style="mso-spacerun: yes">  </span>ناثان</span><span dir="ltr"></span><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-SIZE: 12pt; mso-bidi-language: FA" dir="ltr" lang="FA"><span dir="ltr"></span><font face="Times New Roman"> </font></span><a style="mso-endnote-id: edn3" href="#_edn3" name="_ednref3"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-SIZE: 12pt; mso-bidi-language: FA" dir="ltr"><span style="mso-special-character: footnote"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[iii]</span></span></span></span></span></a><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">لندن رفت و به مبلغی ناچیز انبوهی از نشانهای خارجی، بیشتر از دولتهای کوچک اروپای شرقی را خرید. پس سردوشیهایی به بزرگی یک قاب کلاه را به آنها افزود. در بمبئی یک جفت کفش عالی ویلینگتن<a style="mso-endnote-id: edn4" href="#_edn4" name="_ednref4"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote" dir="ltr"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[iv]</span></span></span></span></a> از چرم براق سفارش داد، و هنگام توقف نزد سرویلیام لکهارت<a style="mso-endnote-id: edn5" href="#_edn5" name="_ednref5"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote" dir="ltr"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[v]</span></span></span></span></a> در دفترش در ابیت آباد- به راه افغانستان، خنجری از او به امانت گرفت. این خنجر خمیده، قبضه یی از عاج و غلافی کنده کاری شده داشت که به افتخار موفقیت لکهارت در یکی از لشکرکشیها به او بخشیده بودند. شخصی هم به او یک کلاه شاپوی سه گوش لبه برگشته<a style="mso-endnote-id: edn6" href="#_edn6" name="_ednref6"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote" dir="ltr"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[vi]</span></span></span></span></a> و دیگری یک جفت تازیانۀ (قمچین) زیبا داد و به این صورت باربندش تکمیل شد. </span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">[مهمان شخصی امیر عبدالرحمن خان]</span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">کرزن در لباسی که بیشتر به لباس کارگری شباهت داشت، پشاور را به قصد سفر 180 میلی کابل ترک گفت. از مرز گذرگاه خیبر گذشت و با گروه 70 نفریی که برای همراهی او آمده بودند، دیدار کرد. امیر همچنان دستور داده بود تا اسبان تازه نفس [درهرمنزل] در مسیر مهمانش آماده و منتظر باشند. به این ترتیب او توانست سرعت بالایی با میانگین 27 میل در روز داشته باشد. اندکی مانده به دیوارشهر، خیمه یی برافراشته بودند تا او بتواند جامه تبدیل کند و لباس رسمی بپوشد. اما تنها پس از یک ساعت کار دزدانه با نخ و سوزن توانست انبوه سردوشیهای زرین را بر شانه های لباسش بدوزد. سرانجام ملبس به لباس با شکوه، با نگهبانان و همراهانی که اکنون شمارشان به 200 تن افزایش یافته بود، به درون شهر راند و به تالار دربار امیر راهنمایی شد. لحظۀ پریشان کننده یی فرارسید: امیر پرسید که این کهکشان پر از ستاره و نشان و آرایه را در برابر چه خدماتی دریافته است؟ کرزن<span style="mso-spacerun: yes">  </span>می نویسد:" به این پرسش نامناسب، تنها توانستم جوابهای کلّی و تعارف آمیز مبادله نمایم." امیر براین موضوع اصرار نکرد. او که معلوم بود از موقعیت اجتماعی مهمان خویش خورسند است، مجلّل ترین اتاقهای قصرش را به او<span style="mso-spacerun: yes">  </span>اختصاص داد. کرزن به دیزی وایت<a style="mso-endnote-id: edn7" href="#_edn7" name="_ednref7"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote" dir="ltr"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[vii]</span></span></span></span></a> گفت: " روکشهای بسترم از ابریشم آلبالویی رنگ، بالشها از ابریشم گلدار و لحاف از ابریشم زردوزی شده است." امیر برای آنکه مهمانش را از تشویش مخارج در سرزمین غربت برهاند، پانصد روپیۀ کابلی تازه ضرب شده، برابر 230 پوند در یک سینی به او فرستاد. پاین به کرزن هشدار داد که نپذیرفتن این پول به منزلۀ اهانت است؛ باید آن را با سپاس بپذیرد و خرج تحفه به امیر و انعام به نوکرانش نماید. کرزن این مشورت را پذیرفت و تنها چند سکه را با ملاحظه برای رفیق سکه شناس کهنسالش در شب اموات<a style="mso-endnote-id: edn8" href="#_edn8" name="_ednref8"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote" dir="ltr"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[viii]</span></span></span></span></a>- چارلز اومن<a style="mso-endnote-id: edn9" href="#_edn9" name="_ednref9"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote" dir="ltr"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[ix]</span></span></span></span></a> نگهداشت. </span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">عبدالرحمن خان امیر افغانستان، در اوایل زندگی پیچ و خمهایی در سرنوشت خویش داشت که سلاطین مشرق زمین به آن عادت دارند. او ناگزیر بود نبرد کند تا نخست پدر و پس از او عمویش را برتخت بنشاند. پس از مرگ اولی و برکناری دومی، ناگزیر از وطن گریخت و به دربارهای مشهد، خیوه و بخارا پناه برد و سرانجام یازده سال در سمرقند زیست تا روزی بخت او را فراخواند – از آمو گذشت و وارد افغانستان شد و با تصویب و حمایت بریتانیا، پس از یک سلسله جنگها، به صورت بلامنازع برتخت کابل نشست. </span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">[شمّه یی از خصوصیتهای امیرمیزبان از زبان مهمان]</span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">انعکاس این دگرگونیها در زندگی او به صورت وحشت و بی رحمیی جلوه گر شد که بر مخالفینش اعمال می کرد و آنان را درهم می کوفت و با ترسی که می آفرید به فرمانروایی مطلق ادامه می داد. او این ابزارهای خشن حکومت را همانقدر که برای تأثیر و نتایج آنها می خواست، به همان پیمانه خود از نفس آن کارها لذت می برد. کرزن به زودی دریافت که ظلم و بی رحمی در وجود میزبانش از غرایز مزمن و معتاد او بود. او نخستین نمونۀ این بی رحمی را هنگام ورود به کابل مشاهده کرد: قفسی آهنین آویخته بر پایه یی، با استخوانهای رهزنی که گرفتار شده بود و او را زنده در قفس انداخته بودند. کرزن چندین نمونۀ دیگر از درنده خویی حکومت را که خود واقعاً آنها را باور کرده بود، گرد آورد؛ از جمله:</span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">پس از یک شورش نافرجام، به دستور امیر چندهزار مرد از قبیلۀ گناهکاررا با ریختن آهک آب ندیده، نابینا ساختند. برای جرایمی همچون دزدی و تجاوز، مردان را به دهانۀ توپ بسته می پراندند، یا به چاه می انداختند و یا زنده پوست می کندند، یا اندام گناه آمیز مجرم را می آزردند. دلخواهترین مجازات به جرم دزدی بریدن دست بود، که پس از بریدن موضع بریده شده را در روغن داغ فرو می بردند.</span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">یکی از مقامات را که به زنی تجاوز کرده بود، برهنه کردند، و در حفره یی، بر تپّۀ بلندی در بیرون کابل، که برای او کنده بودند، انداختند. اواسط زمستان بود. آنقدر آب براو ریختند تا به صورت پارچه یی یخ درآمد و زنده زنده منجمد شد. امیر در این مورد به طعنه گفت: دیگر هرگز داغ نخواهد شد. </span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">هنگامی که آشکار شد که یکی از زنان حرم آبستن شده است، امیر دستور داد او را در جوالی انداختند و سر جوال را بستند و به تالار دربار آوردند و امیر در آنجا خود شمشیررا بر پیکرش فروبرد. </span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">لبان دو مرد را که از موضوعی ممنوع سخن می گفتند، دوختند تا دیگر چنان جرمی را مرتکب نشود. زبان مرد دیگری را که آشکارا امیررا به فساد متهم کرده بود از بیخ بریدند.</span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">حتی کارهایی که جرم نبود اما با آنچه امیر از حقوق ویژۀ خود می شمرد، برخورد می کرد، مجازات داشت. به همین دلیل مردی را که در راه کابل با کرزن سخن گفته بود، به زندان انداختند و مرد دیگری<span style="mso-spacerun: yes">  </span>که اناری به او تقدیم کرده بود، به سختی لت (کتک) خورد.</span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">در چنین رژیمی درنده خو، طبعاً امیر پیوسته با خطر کشته شدن روبرو بود. باری که از درد دندان رنج می برد، دید که جرّاح کلروفرم آماده می کرد که<span style="mso-spacerun: yes">  </span>هنگام کشیدن دندان احساس درد نکند. امیر پرسید که چه مدّتی او بیهوش خواهد بود و جرّاح جواب داد: " بیست دقیقه."<span style="mso-spacerun: yes">  </span>امیر گفت: " بیست دقیقه! من نمی توانم بیست دقیقه از این جهان بیرون بمانم. دندان را بدون کلروفرم بکـَن!"</span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">حکومت افغانستان، امیر – و تنها امیر بود. هیچ چیز، هرچند کوچک، از برّش لباس تا ساختن قطعۀ کوچکی از لوازم منزل، از توجه او دور نمی ماند. کرزن می نویسد:</span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">" او مغز، چشم و گوش تمام افغانستان بود. برای آنکه از همه چیز و همه جا باخبر باشد، به روشهای ناشایست که میان همه مستبدان عام است، وابسته بود. زندگی قیف بسیار بزرگ جاسوسی است که در آن کردار، رفتار و اندیشۀ هر انسان جمع می شود، در حالی که امیر مانند دیونیسیوس سیراکوز، گوشش را تا ته سریشم ریخته است [ که هیچ نشنود ].</span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">کرزن در سفرهای پیشین، معمولاً جوامع بریتانیایی<span style="mso-spacerun: yes">  </span>در آن سوی دریاها (ماواء بحار) را شادمان و منظم<span style="mso-spacerun: yes">  </span>یافته بود. در کابل او دریافت که مشتی از شهروندان بریتانیا، که به دلیل داشتن تخصص یا تکنیک، به استخدام حکومت افغانستان درآمده بودند، به صورت پریشان کننده یی ناآرام بودند. هریک از آنان همسایه اش را با حسادت و بدگمانی می نگریست. هریک در آنچه کرزن ورطۀ ناپاک غیبت و دروغ می خواند، فرورفته بود. او زنان بریتانیایی را برای این " دیگ بی مزه" ملامت می کرد: " آنان به مقامی بالا برده شده اند که به لحاظ اجتماعی هیچ مناسبتی با آن ندارند. همسر یک خیاط یا جرّاح که غالباً به پایین ترین طبقۀ یک ولایت می رسد، به حرم راه یافته و ملکه با هریک از آنان به گونه یی رفتار می کند که گویی نمایندگان بانوان انگلیسی و از آشنایان «دوست او – ویکتوریا» هستند. آنان هم ملکه را مطمئن ساخته اند که از دوستان شخص علیاحضرت ملکه ویکتوریا و در قصر ویندزور نیز بوده اند."<span style="mso-spacerun: yes">  </span>کرزن نوشته است:" من بر لبۀ یک آتشفشان اجتماعی ایستاده ام، که دمبدم غرّش آن را می شنوم." او به همۀ آنچه که هم میهنان ناشادش در نکوهش یکدیگر می گفتند، گوش داد، ولی هرگز فراموش نکرد که امیر سپرده است تا مراقب او باشند. او بدگوییهایی را که می شنید، بر زبان نمی آورد؛ به هم اندازی نمی کرد و جانب کسی را نمی گرفت. اما در خلوت همۀ آنچه را که شنیده بود، در یک یادداشت محرمانه به نائب السلطنۀ هند نوشت. </span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">تنها یک خانم اروپایی در کابل مورد ستایش و احترام کامل او قرار گرفت: دوشیزه لیلیاز همیلتن<a style="mso-endnote-id: edn10" href="#_edn10" name="_ednref10"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote" dir="ltr"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[x]</span></span></span></span></a> ، که به افغانستان آمده بود تا موسیقی تدرس نماید، اما مجبورشد در مقام مشاور پزشکی امیر خدمت کند. این یک گزینش پرمخاطره بود و قابلیتهایی را می خواست ، دور از تخصص او، که از بروسل و ادنبورگ بدست آورده بود. بیمار [یعنی امیر] خود از دانش طبی، هم در تشخیص و هم درمان لاف می زد. درمانهایی که از ترک آنها اکراه داشت. او دردهایش را با پوشیدن پوست گوسفندی که تازه کشته شده بود، تخفیف می داد. برای یک بیماری داخلی حتی درمانی عجیب تر داشت:<span style="mso-spacerun: yes">  </span>او با اطمینان بر اینکه عامل درد، کرم است، یک روز تمام گرسنگی می کشد. سپس در برابر غذای فراوان و خوشمزه [ و حتماً خوشبو] می نشیند و منتظر می ماند تا کرم در طلب غذا بیرون خزد. همین که به گلویش برسد، کلّه اش را می گیرد و آنرا بیرون می کشد. </span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">دشواریهای دیگری نیز بود<span style="mso-spacerun: yes">  </span>که دوشیزه همیلتن بایست برآنها پیروز می شد. اگر بیمارش خوب می شد، پاداش خوبی می گرفت، اما اگر می مرد، متّهم می شد که بیمار را زهر داده است و درین صورت بخت یاورش بود اگر از چنگ مرگ می گریخت. او به کرزن گفت که ملکۀ افغانستان عمیقاً به او حسادت می ورزد، همانگونه که حکیمان یعنی طبیبان دربار به او حسادت می ورزیدند. گزینش او درخور حسادت نبود. او به شایستگی به همه شکایتهای امیر مانند سنگ گرده (کلیه)، نفخ و باد و نقرس می رسید. این درد آخری یعنی نقرس بسیار خطیر بود و گزارش بیماری امیر پیوسته در روزنامه های هند ظاهر می شد. کرزن باری مشاهده کرد که حروفچین کلمۀ گوت را، که ترجمۀ نقرس به انگلیسی است، با کلمۀ مخفف گوت که مخفف گورنمنت یا حکومت است اشتباه کرده و در نتیجه به جای آنکه چاپ شود «امیر از یک حملۀ بد نقرس درد می کشد» چاپ شده بود که « امیر از یک حملۀ بد حکومت رنج می کشد.» </span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">کرزن دو هفته در کابل ماند و هرروز چند ساعت با میزبان فارسی زبان خویش از طریق مترجم گفت و گو داشت. امیر دوست داشت از مهارتهای خویش در نواختن پیانو و دندانسازی عملی بگوید، و از این باورش که او و مردمش از دودمان قبایل گمشدۀ بنی اسرائیلند، و از خطرات علاقۀ اروپاییان به تک همسری، که به عقیدۀ او نتیجۀ آب و هوای مرطوب و سست کننده است، و از فراوانی جرم و جنایات در منچستر و برمنگهم، در مقایسه نبودن چنان جرایمی در جامعۀ خیالی وی. </span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">هریک ازآن دو از همنشین خویش با قدردانی یاد می کرد. امیر در دفتر خاطرات خویش در مورد کرزن چنین نوشت: "معلوم می شود که او جوانی بسیار خوش مشرب، سخت کوش و آگاه، باتجربه و بلند همت باشد. بسیار خوش طبع و بذله گوی بود. ما غالباً با شنیدن داستانهای سرگرم کننده اش می خندیدیم."</span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">کرزن نیز دوست داشت بذله گوییهایش را با پرسخنی که در ستیز و جدال استادی کمتر از خودش نبود، مبادله کند. او امیر را چنین می ستود که با آنکه عضو پارلمان نیست، در استدلال و مباحثه در هیچیک از ردیفهای مقدّم وست منستر کسی را با او برابرنتوان یافت. کرزن به لرد سالزبری نوشت که " امیر کاملاً از تشخیص و تمیز احزاب انگلیسی و در واقع از یک حکومت حزبی غافل است. آسیایی بی خیال!" </span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">پرداختن به مسایل سیاسی در دربار همیشه پرجاروجنجال امیر کار آسانی نبود؛ جایی که درآن دکتران، جراحان، نگهبانان، فرّاشان، پیغام رسانان و مهتران، مطربان و دعاخوانان، خیاطان و پیشخدمتان، فالبینان و کتابداران، آرایشگران و حسابداران، کتابخوانان و قصّه گویان، دربانان و جاروکشان، چایداران و قلیانداران، گادیوانان(درشکه رانان) و عریضه نویسان، بی ریشان<span style="mso-spacerun: yes">  </span>و دهلزنان، چترگیران و علمداران، شطرنجبازان و نرّادان همه جمع بودند. کرزن باوجود فضای نامساعد، کوشید تا ساعاتی را وقف گفت و گوی در باب تجاوز روسیه در آسیا بنماید. عبدالرحمن به دلایل متعدد از این مسأله تشویش داشت. او کشورش را به بزبینوایی تشبیه می کرد که از یک سو خرس تهدیدش می کرد و از سوی دیگر شیر، و او بیشتر از خرس می ترسید. حق شناسی او در برابر روسها به خاطر مهمان نوازی و مبلغ جزئی که در ایام اقامت در سمرقند به او می پرداختند، موجب هیچگونه اعتماد به ادعای صلحخواهی روسیه نشد. او به کرزن گفت<span style="mso-spacerun: yes">  </span>که هنگام اقامت در سمرقند، پنهانی زبان روسی را یاد گرفت و خوشحال بود که می شنید میزبانانش با یک دیدار کنندۀ ظاهراً ساده لوح و بی تزویر در مورد برنامه هایشان برای اشغال افغانستان بحث می کنند. امیر در خاطرات خود، نه بصورت برجسته، پذیرفته است که در چند مورد روی موضوعات سیاسی با فرماندار کُلّ ترکستان روسی به صورت صریح بحث کرده و متقاعد شده است که روسیه مصمم به بلعیدن ایران، ترکیه و افغانستان است. او نوشته است که "سیاست تجاوز روسیه آهسته و یکنواخت، ولی ثابت و تغییرناپذیر است."</span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">با چنین تهدیدی چسان بایست مقابله می شد؟ امیر نخست به تقویت نیروی نظامی، بخصوص در امتداد مرز شمالغرب، پرداخت. راهی که روزی روسیه خواهد کوشید ازآن به سوی هند سرازیر شود. او یکی از صحنه های جنگ اعصاب را که روسیه دربرابرش به کار می گرفت، به کرزن حکایت کرد: یک افسر روسی نوشت که در نظر دارد 500 نیروی سوار و پیاده را به مشق نظامی در امتداد مرز شمالغرب فرمان دهد. امیدواراست این کار موجب پریشانی امیر و تعبیر حرکت خصمانه نشود. امیر پاسخ داد که اعتراضی به این کار ندارد، بیشتر به این دلیل که خود دستور مشق 1500 نیروی نظامی را در نقطۀ مقابل آن موضع صادر کرده است. </span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">پیشنهاد امیر برای حل درازمدت مشکل تهدید روسیه، تحکیم اتحاد میان افغانستان و بریتانیای کبیر بود. امیر عقیده داشت تا وقتی که افغانستان به روسیه نپیوندد، حمله به هند ناممکن خواهد بود و پیوستن افغانستان در چنین تهاجمی بیشتر ناممکن است. او همین اکنون با رسیدن به تفاهم با بریتانیای کبیر، میزبان پیشین خویش روسیه را آزرده است. به موجب این تفاهم، امیر بدون اطلاع و مشورت حکومت بریتانیا، با حکومت روسیه یا هر حکومت دیگری در تماس نخواهد شد، و در مقابل حکومت بریتانیا در برابر هر تجاوز خارجی، از افغانستان حمایت خواهد کرد.</span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">به هرحال امیر از توسعۀ روابط با بریتانیا سرخورده شده بود. او از اینکه تعهد کرده بود همۀ معاملات دیپلماتیک بایست از طریق حکومت بریتانیا صورت می گرفت، احساس حقارت می کرد. تقاضایش برای تأسیس رابطۀ مستقیم با لندن قبلاً رد شده بود. او شکوه داشت که لرد لندزداون – نائب السلطنۀ هند از 1888 تا 1894- به<span style="mso-spacerun: yes">  </span>او با لحنی می نوشت که می توانست خطاب به یک رعیت حساب شود، ولی خطاب به یک همتا هرگز. او از نگرفتن پاسخ برای دریافت اسلحه مخصوصاً برای تقویت نیروهای مرز شمالغرب شکایت داشت. بارها ضمن صحبتهایش به کرزن گفته بود: "انگلستان و افغانستان یک خانه است. یک خانه باید یک د<a style="mso-endnote-id: edn11" href="#_edn11" name="_ednref11"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote" dir="ltr"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[xi]</span></span></span></span></a><a style="mso-endnote-id: edn12" href="#_edn12" name="_ednref12"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote" dir="ltr"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[xii]</span></span></span></span></a>یوار داشته باشد. آیا سربازان شما در دفاع از این دیوار به سربازان ما خواهند پیوست؟"</span></p><p /><p style="TEXT-ALIGN: right; TEXT-INDENT: 0.5in; unicode-bidi: embed; DIRECTION: rtl" dir="rtl" class="MsoNormalCxSpMiddle"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: " lang="FA">الگین، پس از نشستن به جای لندزداون<a style="mso-endnote-id: edn13" href="#_edn13" name="_ednref13"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote" dir="ltr"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[xiii]</span></span></span></span></a>، علاقمند بود در شکایتهای شخصی و سیاسی امیر، به تفاهمی با او دست یابد. او از جانب حکومت بریتانیا دعوتنامه یی به امیر فرستاد تا در نخستین فرصت از انگلستان دیدن کند. امیر که از«بی احترامی کلکته » آزرده بود، پاسخی نداد. با آنهم در جریان گفت و گو با کرزن، پذیرفت که دیریست علاقمند دیداری از لندن بوده است، و اگر دو شرط او رعایت شود، به این سفر خواهد رفت: نخست آنکه او در خور شأن و مقام پادشاه افغانستان، بر طبق دریافت دلخوشانۀ خودش، مورد استقبال قرار گیرد؛ دوم، آنکه به صورت امن و محفوظ برای چند ماه از کشورش دور باشد و درآن انقلابی رخ ندهد. </span></p><p /><p style="MARGIN: 0in 0in 10pt" class="MsoNormal" /><p><font size="3" face="Calibri"> </font></p><p /><div style="mso-element: endnote-list"><br clear="all" /><font size="3" face="Calibri"><hr align="left" size="1" width="33%" /></font><div style="mso-element: endnote" id="edn1"><p style="MARGIN: 0in 0in 10pt" class="MsoNormal"><a style="mso-endnote-id: edn1" href="#_ednref1" name="_edn1"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[i]</span></span></span></span></a><font face="Calibri"><font size="3"> </font><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-SIZE: 9pt">Chamberlain</span></font></p></div><div style="mso-element: endnote" id="edn2"><p style="MARGIN: 0in 0in 10pt" class="MsoNormal"><a style="mso-endnote-id: edn2" href="#_ednref2" name="_edn2"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[ii]</span></span></span></span></a><font face="Calibri"><font size="3"> </font><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-SIZE: 9pt; mso-ansi-language: PT" lang="PT">Saint James</span></font></p></div><div style="mso-element: endnote" id="edn3"><p style="MARGIN: 0in 0in 10pt" class="MsoNormal"><a style="mso-endnote-id: edn3" href="#_ednref3" name="_edn3"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[iii]</span></span></span></span></a><font face="Calibri"><font size="3"> </font><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-SIZE: 9pt; mso-ansi-language: PT" lang="PT">Nathan</span></font></p></div><div style="mso-element: endnote" id="edn4"><p style="MARGIN: 0in 0in 10pt" class="MsoNormal"><a style="mso-endnote-id: edn4" href="#_ednref4" name="_edn4"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[iv]</span></span></span></span></a><font face="Calibri"><font size="3"> </font><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-SIZE: 9pt; mso-ansi-language: PT" lang="PT">Willington</span></font></p></div><div style="mso-element: endnote" id="edn5"><p style="MARGIN: 0in 0in 10pt" class="MsoEndnoteText"><a style="mso-endnote-id: edn5" href="#_ednref5" name="_edn5"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[v]</span></span></span></span></a><font face="Calibri"><font size="2"> </font><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-SIZE: 9pt">William Lockhart</span></font></p></div><div style="mso-element: endnote" id="edn6"><p style="MARGIN: 0in 0in 10pt" class="MsoNormal"><a style="mso-endnote-id: edn6" href="#_ednref6" name="_edn6"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[vi]</span></span></span></span></a><font face="Calibri"><font size="3"> </font><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-SIZE: 9pt; mso-ansi-language: PT" lang="PT">Cocked-hat</span></font></p></div><div style="mso-element: endnote" id="edn7"><p style="MARGIN: 0in 0in 10pt" class="MsoNormal"><a style="mso-endnote-id: edn7" href="#_ednref7" name="_edn7"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[vii]</span></span></span></span></a><font face="Calibri"><font size="3"> </font><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-SIZE: 9pt">Daisy White</span></font></p></div><div style="mso-element: endnote" id="edn8"><p style="MARGIN: 0in 0in 10pt" class="MsoNormal"><a style="mso-endnote-id: edn8" href="#_ednref8" name="_edn8"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[viii]</span></span></span></span></a><font face="Calibri"><font size="3"> </font><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-SIZE: 9pt">All Souls</span></font></p></div><div style="mso-element: endnote" id="edn9"><p style="MARGIN: 0in 0in 10pt" class="MsoNormal"><a style="mso-endnote-id: edn9" href="#_ednref9" name="_edn9"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[ix]</span></span></span></span></a><font face="Calibri"><font size="3"> </font><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-SIZE: 9pt">Charles Oman</span></font></p></div><div style="mso-element: endnote" id="edn10"><p style="MARGIN: 0in 0in 10pt" class="MsoNormal"><a style="mso-endnote-id: edn10" href="#_ednref10" name="_edn10"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[x]</span></span></span></span></a><font face="Calibri"><font size="3"> </font><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-SIZE: 9pt">Lillias Hamilton</span></font></p></div><div style="mso-element: endnote" id="edn11"><p style="MARGIN: 0in 0in 10pt" class="MsoEndnoteText"><a style="mso-endnote-id: edn11" href="#_ednref11" name="_edn11"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[xi]</span></span></span></span></a><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[xi]</span></span></span></span><font size="2"><font face="Calibri"> <span style="FONT-FAMILY: " dir="rtl" lang="FA"></span></font></font></p><p /></div><div style="mso-element: endnote" id="edn12"><p style="MARGIN: 0in 0in 10pt" class="MsoEndnoteText"><a style="mso-endnote-id: edn12" href="#_ednref12" name="_edn12"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[xii]</span></span></span></span></a><font size="2"><font face="Calibri"> <span style="FONT-FAMILY: " dir="rtl" lang="FA"></span></font></font></p><p /></div><div style="mso-element: endnote" id="edn13"><p style="MARGIN: 0in 0in 10pt" class="MsoNormal"><a style="mso-endnote-id: edn13" href="#_ednref13" name="_edn13"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="mso-special-character: footnote"><span class="MsoEndnoteReference"><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-FAMILY: ">[xiii]</span></span></span></span></a><font face="Calibri"><font size="3"> </font><span style="LINE-HEIGHT: 115%; FONT-SIZE: 9pt">Lansdowne</span></font></p></div></div></p><p> </p>
يكشنبه ۱۱ دي ۱۳۹۰ ساعت ۲:۵۷