خانلری 20 ساله و بزرگمهر سپیدموی

 

سال 1345 خورشیدی بود و ما سال دوم رشتۀ زبان و ادبیات دری را در پوهنتون (دانشگاه) کابل می  گذراندیم. از رخدادهای فرخنده و به یاد ماندنی آن سال سمینار ترجمه بود که از 30 خُرداد(جوزا) تا 4 تیر(سرطان) در تالار کتابخانۀ دانشگاه برگزار شد و گروهی از ورزیده ترین دانشوران و زباندانان کشورهای دوست و همسایه در آن شرکت داشتند و ما  دانشجویان نیز می توانستیم  بیننده و شنوندۀ آن  گردهم آیی باشیم.

            برای من دلپذیر بود که همزبانان خویش را از کشورهای دیگر ببینم.  و چنین  فرصتی در آنجا میسر بود. همزبان ایرانی و تاجیکستانی. 

از ایران این کسان بودند:

پرویز ناتل خانلری، استاد دانشگاه

احمد آرام، عضو  دائرة المعارف فارسی

منوچهر بزرگمهر، عضو بنیاد فرهنگ ایران

نجف دریابندری، عضو انتشارات فرانکلن

 شهیندخت صنعتی

همایون صنعتی، رئیس انتشارات فرانکلن

داریوش همایون، مشاور انتشارات فرانکلن

اسماعیل پوروالی، مدیر مسؤول بامشاد

کیومرٍث شیبانی، عضو کمیتۀ ملی پیکار با بیسوادی

و از تاجیکستان این کسان بودند:

جلال اکرامی،  عضو هیأت رئیسۀ اتحادیۀ نویسندگان تاجیکستان

ناصرجان معصومی، عضو اکادمی علوم تاجیکستان

رحیم هاشم، عضو اکادمی علوم تاجیکستان

حبیب احراری، عضو هیات رئیسۀ اتحادیۀ نویسندگان تاجیکستان

باید یاد آور شوم که از میان این بزرگان تنها نامهای شادروانان خانلری، آرام، بزرگمهر، دریابندری و پوروالی (از ایران) و جلال اکرامی و ناصرجان معصومی (از تاجیکستان) به یادم مانده بود و نامهای دیگر را از گزارش سمینار افزودم.

            از افغانان بسیار خوش داشتم که سخنان استاد عبدالحی حبیبی را بشنوم و می شنیدم و بهره می بردم. دانشور دیگرافغان شادروان سرورخان گویا اعتمادی بود که بسیار در برابر برخی از واژه سازیها در ایران حساس بود. آنچه را آن روز از گویا اعتمادی شنیدم  بسیارپسندیدم و هنوز که سالهای سال از آن روز می گذرد، از یادم نرفته و از به یادآوردن آن خوش می شوم.

            به یادم نیست که به چه مناسبتی شادروان گویا اعتمادی برخاست و گفت: "ما در زبان دری کلمات بسیار زیبا و کوتاهی داریم که دوستان ایرانی ما  از آنها استفاده نمی کنند و به جای آن کلماتی را به کار می برند که  نه دری است و نه ساده.  به صورت نمونه  کلمه های  "پـُرزه فروش" و " پرزه فروشی" که ترکیبی کوتاه و سرهء فارسی دری است.  در ایران به  جای "پرزه فروش" می گویند: "فروشندۀ لوازم یدکی اتومبیل" و به جای "پرزه فروشی" می گویند: "فروشگاه لوازم یدکی اتومبیل". شما خود قضاوت فرمایید کدام بهتر است و آسانتر؟ لوازم یدکی اتومبیل  ترکیبی است از کلمات غیر دری و خارجی؛ در حالی که پرزه فروشی یک ترکیب خالص فارسی دری است."   سالها می گذرد و من که نویسندهء این سطورم، بارها به مناسبتهای گوناگون این استدلال بسیار منطقی مرحوم گویا اعتمادی را نقل کرده ام.

باری سخن به درازا کشید. و عنوان گفتار چیزی دیگر بود که به آن بایدم پرداخت.  از خانلری اشعاری خوانده بودم که خوش داشتم و یکی از آنها را بسیار خوش می داشتم. به استاد ما شادروان دکتر جاوید گفتم که دلم می خواهد که استاد دکتر خانلری شعری را که دوست دارم در دفتر یادبودم بنویسند. ایشان محبت فرمود و در یک فرصت مناسب، از شادروان دکتر خانلری خواهش نمود تا چیزی در دفتر خاطرات من بنویسد.  خانلری با پیشانی گشاده و خوشرویی خاص خودش کتابچه ام را گرفت و من از او خواستم که شعر "بوسه و عید" را برایم بنویسید و گفتم که من این شعر او را بسیار دوست میدارم.

            استاد خانلری بر صفحۀ کتابچۀ یادبود من، که دارای برگهای آبی از کاغذ ابریشمی بود، چنین نوشت:

" عجیب نیست که ... فکرت از من خواسته اند که این شعر را  در دفتر شان بنویسم؛ چون من به سنّ و سال ایشان بودم که این شعر را سرودم :

 

عید و بوسه

 

گفتمش :"بوسه دهی؟" گفت:" هنوز

موسم آن نرسیدست مرا

بهر تبریک ببوس از من روی

چون به نوروز دهی دست مرا"

گفتمش: "موعد یکساله بتا

مدّتی سخت مدید است مرا

جان من بوسه بده عذر میار

دیدن روی تو عید است مرا"

 (امضاء)

 

خوانندۀ گرامی خود می تواند دریابد که شادروان خانلری با چه لطفی هم شعرنوجوان پسند را نوشت و هم  وانمود کرد که حال دیگر در چنان حال و هوایی نیست.

            من که حال دیگر جرأت بیشتری یافته بودم در جست وجوی دانشمند ایرانی دیگری بودم. مرحوم احمد آرام و مرحوم منوچهر بزرگمهر هنگام  تفریح، یا تنفس، در بخش رفرنس (کتب مرجع) به مرورکتابها  و مطالعه سرگرم بودند.  برای من آقای بزرگمهر قیافهء جذابی داشت سر و ریشش سراسر سپید بود. ریشی به اصطلاح فرانسوی یا پروفسوری داشت. به او که می نگریستم یک دانشمند غربی را در ذهنم مجسم می نمودم که از ایران آمده است و فارسی نغز می داند. آقای آرام هم ترجیح داد که یادداشت را آقای بزرگمهر بنویسد. کتابچه ام را روی میز به سوی مرحوم دکتر منوچهر بزرگمهر پیش کردم. ایشان با محبت و خوش رویی دفتر را  پیش دستش کشید و چنین نوشت:

            "... فکرت به فکر این که این بی فکر دارای فکریست از من خواسته اند که در دفتر شان چیزی بنویسم؛ بی خبر از این که :

ای بسا ریش سیاه و مرد پیر

وی بسا ریش سپید و دل چو قیر

پیر پیر عقل باشد ای پسر

نی سپیدی موی اندر ریش و سر

انشاء الله ایشان هم به سن و سالی برسند که  حقیقت را دریابند...."(امضاء)

            نگارنده در آستانهء سال نو میلادی و عید قربان این یادداشت را نوشت تا هم از آن بزرگان یادی با سپاس نموده باشد و هم خوانندگان را نمونه یی از دروس و پند و اندرزهای روزگار جوانی  فراروی نهاده باشد:

نصیحت گوش کن جانا! که از جان دوست تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

و چون این نوشته را  به پایان بردم و بر صفحه نهادم و باز خواندم، حقیقتی تلخ را دریافتم و آن این که تقریباً همه بزرگانی که از ایشان یاد کردم شادروان شده اند و ما خـُردان هنوز درنیافته ایم که ما را نیز شادروان بربایست چیدن.

 

31 دسمبر2006میلادی

برابر با 11 دی (جدی) 1385 هجری خورشیدی

آصف فکرت – شهر اتاوا

يكشنبه ۱۰ دي ۱۳۸۵ ساعت ۴:۱۷