آقای صادقی

    آن روزها،  با آن که به استادمان - آقای صادقی-  احترام خاصّی قائل بودیم، نمی دانستیم که او در کار خویش از نوادر روزگاراست.  آقای صادقی ، نه تنها در افغانستان  ورزیده ترین صحّاف  به شمار می رفت، بلکه بسیاری از کتابدوستان  ایرانی هم  کتابهایشان را به هرات  می آوردند تا آقای صادقی آنها را  برایشان صحّافی کند. همین چند سال پیش بود که نیمه شبی در نیاوران تهران، با دیدن چند جلد کتاب، خاطرات روزهای شاگردی در دکّان صحّافی آقای صادقی در ذهنم زنده شد و حال وهوای  چهل سال پیش روانم را نوازش داد. آن روزها مقیم مشهد بودم و یک هفته در هر ماه برای تکمیل کارهای دائرة المعارف بزرگ اسلامی و استفاده از مآخذ به تهران می آمدم و خوابگاه من هم در همان محلّ   کارم در مرکز  دائرة المعارف بود. شبها تا دیر وقت در کتابخانه سرگرم  بررسی  کتابهایی  می شدم که دکتر عنایت الله مجیدی رئیس  پرکار و دلسوز کتابخانه از جانب دکتر موسوی بجنوردی برای آن مرکز خریداری می نمود. پیشتر هم کتابهایی را که توسط آقای صادقی صحّافی شده بود و مهر « صحافی صادقی »  را در پشت جلد داشت، دردایرة المعارف بزرگ اسلامی  دیده بودم. ولی  این کتابها  جلد چرمی  با مهر  ضربی  زیبا و آشنایی داشتند،  مهری که من بارها آن را لمس کرده بودم.   تا جایی که  یادم می آید ، این کتابها متعلّق به کتابخانهء مرحوم امیر حسین یزدگردی  بود.  گفتنی است  که آقای صادقی چند سالی – احتمالاً  پیرامون سالهای 1320 خورشیدی-  در ایران مقیم و به کار صحافی مشغول بود.

         دکان آقای صادقی در شهر نو – در شمال هرات -  و  تابلوش  بزرگتر از تابلوهای دکّانهای  دور و بر بود، امّا  در دو کلمه  خلاصه می شد- دو  کلمه به نسخ جلی:  صحـــافی صـــــادقی .   محیط آنجا برای من – که شاگرد سال  دهم  لیسۀ سلطان غیاث الدین غوری بودم-  محیط خوشایندی  بود.  آرایشگاه  گلشن  همسایهء دیوار به  دیوار ما بود، که دلم می خواست  از پشت شیشه  تزئینات  آن را – که، آن روزها،  در نوع خود در هرات بی نظیر بود، تماشا کنم. وسایل مدرن،  صندلیهای زیبا، حوضچهء  فیروزه رنگ،  با فوّارهء خوشنما،  قفسهای قناری و  برای من  از همه جالبتر سر و وضع بسیار مرتّب خود آقای گلشن  بود که همیشه این سؤال را به یادم  می آورد که  آقای گلشن، با این سر و وضع مرتّب،  کت و شلوار اتو کرده و نو،  کراوات آخرین مد و کفشهای همیشه واکس زده  چرا والی شهر نشده و آرایشگری می کند؟ چیزی که همیشه وبیش از هرچیز دیگرتوجّهم را جلب می کرد، تابلو زیبایی بود به خطّ نستعلیق جلی  آمیخته با نقّاشی  گل و برگ که  بر دیوار داخل مغازه آویخته بود ، به گونه یی که از بیرون نیز خوانده می شد: 

باز  به  گلشــــن بیــا،  آب   رخ گل   بریز

شــانه  به  کاکل  بزن،  نکهـت ســنبل   بریز

  آن روزها فکر می کردم که این شعر را شاعر، خاص برای آقای گلشن و آرایشگاهش، ساخته است. چندین سال گذشت تا دریافتم که این بیت مطلع  غزلی است  دلنشین از شایق جمال کابلی که مقطع آن چنین است:

مستی چشم تو کشت، شایق بیچاره را

 بر سر تابوت او، شیشه بنه ، مُل   بریز

  آرایشگاه سلیقه- برادر گلشن،  در سمت راست دکان ما – چند دکان دورتر- قرار داشت. کتابفروشی امیدوار، وارد کنندۀ  کتابهای چاپ  ایران، نیز در همان حدود قرار داشت.  ادیب و شاعر غزلسرای معروف هرات –  استاد عبد الحسین  توفیق -  تقریباً  روبروی  دکان آقای صادقی  یک مغازهء  لوکس را اداره می کرد.  و  معروفترین قنّادی هرات – قنّادی  گل حسن – درست روبروی مغازهء آقای صادقی قرار داشت.

امّا  آقای صادقی! نام کاملش شیخ محمد امین صادقی بود. مردی خوشروی،  که آن روزها پیرامون 65 سال  عمر داشت. خوش لباس بود. عمّامهء سفید به سر می نهاد و همیشه بالاپوش( پالتو)  می پوشید. رفت و آمدش  با بایسکل ( دو چرخه)  بود.  شیخ لقب  داشت،  چون منبر می رفت  و روضه می خواند و بیشتر  روضه اش را با غزل حافظ  و با این مطلع  آغاز می کرد:

بیا که قصر عمل سخت سست بنیاد است

بیار باده که  بنیاد عمر برباد است

خودش هم در ماه محرم  در خانه اش  ده شب روضه  داشت.

      آقای صادقی، در  مقایسه با  روشنفکران آن  روز در هرات،  ادیب و نکته دان بود. حکایات و اشعار  بسیار- به خصوص  لطایف و طنز -   از برداشت. و د ر هر باب  که سخن می گفت، سخنش را با لطیفه ای یا شعری می آراست. مثلاً  هنگامی که ما را  نصیحت می کرد که باید رعایت حال استاد را بداریم و فرمانش را ببریم،  این بیت را می خواند:

شبان وادی ایمن گهی رسد به مراد

که چند سال ز جان خدمت شعیب  کند

و چون می خواست به ما بفهماند که استاد به تنهایی  نمی تواند همه چیز را به شاگرد یاد بدهد، مگراینکه شاگرد علاقه و پشتکار داشته باشد، این بیت را می خواند:

تا که از جانب معشوقه نباشد کششی

 کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

طیّبات سعدی را تقریباً  به تمامی از بر داشت.  افزون بر آن لطایف و اشعاری را منسوب به سعدی می خواند که  سالها پس از آن هم  نتوانستم  منبع و مأخذ آنها را بیابم و افسوس که  به دلیل  کثرت لطف  نتوانستم  و نمی توانم  آنها را  نقل یا ثبت  نمایم.

             آقای صادقی در جامعه ازاحترام خاصّی برخوردار بود.   دوستان، و حتّی مشتریانش، از طبقات  باسواد،  متجدّد و کارمندان عالیرتبه  بودند.   خود نیز،  با وجود  داشتن لقب «شیخ» بسیار متجدّد بود.  از پدرش با نام  صوفی صادق یاد می کرد، که  از مردمان اوبه  هرات بود.

       امّا صحّافی صادقی!    آقای صادقی  صحّافی ســنّتی را  با روشهای نوین  آمیخته بود،  دکانش  تنها  صحّافی در افغانستان  بود که چند دستگاه  ماشین داشت، و ما هنگام کار خلاف کارکنان صحّافیهای دیگرکه نشسته بودند، ایستاده بودیم  و کار می کردیم. البتّه  همهء این  ابزار نه با  نیروی برق- که  با دست  کار می کردند.  امّا  با وجود آن بازده  خوب و مؤثّری داشتند، چندانکه مغازۀ ما  به اندازهء  20  تا مغازهء  معمولی – یا حتّی بیشتر - کار می کرد.

     بزرگترین و مهمترین ماشین  یک  پایه  ماشین برّش "  کروز"   آلمانی  بود . امّا نبوغ  آقای صادقی  باعث  شده بود  که ازین  ماشین  چندین  استفادهء  دیگر نیز می  کردیم  و برّش  یک وظیفۀ جزئی  آن شده بود  و  انجام  نود درصد  کارها تنها  با همین  ماشین ممکن  بود. افزون  بر آن چند  پایه  ماشین  پرس (فشار)،  شبکه  و  دوخت  داشتیم. همه  این ماشینها را  به سفارش آقای  صادقی  یک دوست  تاجرش ،  به نام  حاجی عزیزالله سعادت  از آلمان وارد کرده  بود.

           آقای  صادقی  با  بیشتر ادارات هرات  قرارداد ( کنترات)  داشت  که  قرطاسیه  ( نوشت افزار ) و دیگر  وسایل مورد نیاز شان می بایست  پیش از نوروز  تهیّه می شد.  انواع  دفاتر اداری،  اندیکاتور،  دفتر وصل  اسناد،  پاکتهای اداری با آسترکتانی و انواع پاکتهای معمولی.

       صحافی  کتابهای  درسی  و دفترچه های شاگردان معارف در  آغاز سال درسی ( 15 حوت : اسفند ) یکی دیگر از کارهای پر حجم  صحافی صادقی بود. آقای صادقی در صحافی دفترچه ها و کتابهای درسی شاگردان  روشی را ابداع کرده بود  که همه دوست داشتند.   جلد های  کتانی با لایی شمیز که سالها دوام می آورد و چند شاگرد در سالهای متوالی ازان با علاقه مندی استفاده می نمودند، چون در آن سالها کتابها را در آخر سال از دانش آموزان باز پس می گرفتند و به  دانش آموزان سالهای بعد می دادند.

       با استفاده از مهر های زیبایی  که از ایران  آورده بود دفترهای زیبای یادداشت و نامه های خصوصی با عنوان دارای گل و برگ زرین می ساختیم  که  دوستداران و خریداران فراوان داشت.

مورد عمدۀ دیگر،  صحّافی و کلکسیونسازی  مجلاّت بود.  مشترکین و خریداران،  مجلاّت خویش را پس از خواندن نگه می داشتند و در فرصت مناسب به صحاف می سپردند تا  آنها را در یک یا چند مجلّد کلکسیون بسازد.   استفاده از این مجلّه ها پس از تجلید و کلکسیونسازی  خیلی بیشتر بود،  چون بسیاری علاقمند داستانهای پاورقی این مجلّه ها بودند.  نگارنده خود در آن روز ها  چند تا ازین پاورقی ها را  با اشتیاق  می خواند، که ازان جمله بودند داستانهای  شیرها و شمشیرها، زندانی قلعۀ قهقهه،  تابوت حسد، زنی به نام هوس و چندین پاورقی دیگر. هر سال چندین سلسله ازمجلاّت تهران مصوّر، اطّلاعات هفتگی، سپید و سیاه، روشنفکرو  خواندنیها را  که مشتریان می آوردند،  کلکسیون ساخته صحافی می کردیم. جلد این کلکسیونها  معمولاً  کتان آبی با لایی  شمیز بود.  شمیز را خودمان ـ  با چسپاندن و فشردن دو سه لا کاغذ سیما ن -  می ساختیم.  آستر و بدرقه هم  کاغذ سیمان و بسیار با دوام بود.  از همه مهمتر دوخت و جزوبندی  این کلکسیونها  بود که هم بسیار محکم و بادوام بود وهم صفحات  بیش از 180  درجه باز و سفیدی  وسط  صفحات  به  طور کامل  دیده می شد .  ترتیب دوخت چنین بود  که عطف کلکسیون  را لای "اشکنج"  می فشردیم  و آن را  با ارّه  چهار یا  شش سوراخ  می کردیم.  لای  هر ردیف سوراخ  یک رشتۀ ضخیم  قرار می دادیم  که  هنگام  جزوبندی   در داخل  قرار می گرفت  و دو انجام  رشته ها   در آخر بر آستر چسپانده می شد .   آقای صادقی  چندین نوع  دوخت  دیگر را هم  با  دست و ابزار معمولی  یاد داشت  که در خارج  تنها  با ماشین  ممکن بو د.

    کتابهای خطی را خودش  صحافی می کرد و به شاگردان نمی داد.  شیرازه دوزیش  زیبا و دیدنی بود.

         دیگر تهیّۀ جلد های آمادۀ  شناسنامه و گذرنامه بود.  البته، عرضهء چنین چیزها به صورت آماده  امروز یک امر عادی است ولی آن روزها  مشتریان خیلی خوش و ممنون - و گاهی ذ وق زده -  می شدند که نیازشان به صورت آنی  و بدون انتظار به دست می آمد.

                      آقای صادقی درهر کاری  ابتکارداشت و همین  ابتکارات  عامل رسیدن به موفقیتهای گوناگون می شد. به گونۀ مثال، او برای  بار  اول  به  ساختن  ساکهای  بزرگ  از نوعی پارچهء  ضخیم  برزنت،   که در هرات تارت می گفتند، آغاز کرد.  سال 1339 خورشیدی بود و  گروهی بزرگ از کارشناسان و  کارگران  اتحاد شوروی  وقت  در پروژۀ  راهسازی هرات کار می کردند و سرگرم  ساختن  جادّۀ هرات – قندهار بودند. شورویها کالاهای  غربی را  که در هرات فراوان و در شوروی  ناپیدا بود با خود می بردند  و نیاز به ساکهای بزرگ و بادوام داشتند.  وقتی آقای صادقی  نخستین  ساک  برزنتی را ساخت، سیل مشتریان روس  و  شوروی به کارگاه  ما سرازیر شد.  این  مشتریان چنان زیاد شدند که گاهی برخی از آنان چندین هفته  انتظار می کشیدند تا ساک  سفارشی شان ساخته  شود. ساکها با تسمه های عریض چرمی استحکام می یافتند. و پایه های فلزی آن را هم خود ما می ساختیم. با آن که  این ساکها  با دوام  و مستحکم  ساخته  می شدند، چون محتویات سنگین و حجیمی داشتند، زنجیر (زیپ)  آنها تاب  نمی آورد و پاره می شد.  پس آقای صادقی به فکر ساختن ساکهای بدون زیپ  یا "  انکـــلی " افتاد. به این ترتیب که،  به جای زیپ،  بر یک جانب سر ساک چندین حلقۀ فلزی  نصب می کرد و بر جانب دیگر مادگی (جا حلقه یی) قرار می داد  که پس  از روی هم آمدن دولبۀ ساک، تسمه یی قوی از میان آنها می گذشت و به جاقفلی منتهی می شد. این ساکها طرفداران بسیار  پیدا کرد و ساختن آن عمومیت یافت .   

      سال آخر لیسه یا دبیرستان که درسها دشوار و بیشتر بود، کار در مغازه ء  آقای صادقی را ترک کردم و سال بعد (۱۳۴۴)  هم به سبب  سفر به کابل و ورود به  دانشگاه   از هرات عزیز  و از صحافی  آقای  صادقی  دور ماندم.  آقای صادقی  در دههء  ۱۳۵۰  خورشیدی  درگذشت.   روانش شاد. 

شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۸۵ ساعت ۴:۲۷